#یه_نفس_هوای_تو_پارت_13

- چه تفاهمی منم پیش دوستم بودم پس حالا که تو هم می ری تهران می رسونمت.

یه لحظه ترسیدم آخه اولین بار بود همچین کاری می کردم، اونم تنهایی... بعضی اوقات با دوستام شیطنت می کردم ولی سوار شدن ماشین یه پسر جوون هرگز...

- نه نه همون مترو خوبه.

یه نگاه بهم کرد. فکر کنم ترس رو از چشمام خوند که گفت:

- باشه هر جور راحتی.

تا برسیم از خودش گفت که بچه اول خانواده ست و یه خواهر داره به اسمِ پونه که رابطه صمیمی با هم دارن و این که پونه سرطان داره و حالش اصلاً خوب نیست و می ترسه خواهرش رو از دست بده...

خیلی دلم براش سوخت، دوست داشتم واسش کاری کنم ولی چه کاری از دستم برمی اومد.

پژمان:

- می شه شماره ات رو داشته باشم که گاهی با هم درد و دل کنیم به نظرم سنگ صبور خوبی هستی... ممنون به حرفام گوش دادی...

- آخه درست نیست.

پژمان:

- چرا درست نیست فقط می خوایم حرف بزنیم باور کن نیاز دارم با یکی صحبت کنم من پسر بدی نیستم و قصد اذیتت رو ندارم.

من که تحت تأثیر حرفاش بودم قبول کردم ولی با این شرط که رابطه مون در حد همون تلفن باشه، کاش هیچ وقت سوار ماشینش نمی شدم و گرما رو تحمل می کردم کاش هیچ وقت شماره ام رو بهش نمی دادم ولی این ای کاش ها دیگه فایده نداره.

romangram.com | @romangram_com