#یادگاری_سرخ_پارت_91


با قاطعیت گفتم:ولی تا چند وقته پیش هنوز هم رابطه داشتی.

با بالا دادن یه تای ابروش و لحنی کاملا خونسرد گفت:من نگفتم دیگه با کسی رابطه نداشتم ولی نه مثل گذشته.در ضمن اگر منظورت اون دختریه که تومهمونی باهاش بودم باید بگم که یه دوست قدیمی بود که مدتی مهمونم بود و رفت.

ادامه داد:دیگه؟دیگه چی بگم از خودم؟

میخواستم سوالی روو که برای خودم پیش اومد ازش بپرسم سر به زیر گفتم:اگه خواهان این رابطه بودم تا کجا میخوای ادامش بدی؟سرم ر بلند کردم و ادامه دادم:هدفت چیه از این فرصتی که میخوام در اختیارت بذارم؟

بدون مکثی و کاملا جدی گفت:عدفم به دست اوردنته.تا جایی ادامه میدم که بهت برسم.

اونقدری جدی بیانش که لحظه ای سکوت بینمون برقرار شد.

با لحنی شرمنده گفتم:اگه بخوام با این پوریا بیشتر اشنا بشم باید از کجا شروع کنم؟چجوری میخوای خودت رو اثبات کنی؟

لبخندی بر لبش نشست و گفت:کافیه یه زمان کوتاه بهم فرصت بدی .چند تا دیدار .چند تا برخورد.بعدش تصمیم با توئه که بخوای ادامه بدیم یا نه.

نمیدونستم چی بگم.تصمیم گرفتم که یه موافقت اولیه اعلام کنم با اینکه هنوز تصمیم نگرفته بودم ولی قلبا راضی بودم نمیدونم چرا.با اینکه هنوز باورش نکرده بودم گفتم:باشه.یه فرصت چند هفته ای.

لبخندش رو پر رنگ تر کرد و با لحنی شیطون گفت:فقط یه درخواست.

با خودم گفتم درخواستم داره.در حالی که از رو صندلی بلند میشدم گفتم:چی؟ یه نگاه به میز کرد و گفت:متوجه شدی که هر بار اومدی چیزی سفارش ندادیم این از نظر من یه فاجعه هست که تو کافه بشینی و چیزی سفارش ندی. در حالی که از رو صندلی میشد ادامه داد:راستی اگه امکانش هست هومن رو با خودت نیار تو این مدت.

کمی از حرفش متعجب شدم که با اخمی گفتم:چرااااا؟؟؟؟

رو به روم ایستاد و با لحنی پر شیطنت گفت:خوب نیس با صحنه های عشقولانه رو به رو شه.اخه بداموزی داره.

از حرفش در حال انفجار بودم با اخمی تند تراز قبل گفتم:اگه اینجوریه که مادرشم راغب نیس با این صحنه ها برخورد کنه.

شلیک خندش رو شنیدم که گفت:نه واقعا خوشم اومد.در حالی که خندش رو به اتمام میرسوند گفت:من هیچ مشکلی ندارم با اومدنش فقط به خاطر خودت گفتم که در گیرش نباشی.در حالی که دستش رو به سمت خروجی گرفته بود گفت:نمیخوای بری؟

هنوز اخمام رو باز نکرده بودم و از دستش حرص میخوردم که با لبخندی به زیبایی همون لبخند بدو ورودش گفت:

بابا وا کن اون اخماتو.صورتش رو بهم نزدیک کرد و به گوشم نزدیک کرد.گرمی نفس هاشو حس کردم که گفت:


romangram.com | @romangram_com