#یادگاری_سرخ_پارت_130
ولی نمیشد.چند قدم به سمتش برداشتم و رو زمین کنارش نشستم.بوی ا*ل*ک*ل رو حس میکردم البته بیشتر از جانب بطری م*ش*ر*و*ب کنارم بود.
یه دستش پایین افتاده بود .بالا و پایین شدن قفسه ی سینش رو از نیم تنه ی برهنش میتونستم ببینم.
نفهمیدم چرا ولی دستمو به سمت دستش بردم و تو دستام گرفتم.گرم بود.از حال خودم خارج شده بودم.به لبم رسوندم وب*و*سه ای بردستش زدم.اصلا متوجه نبودم که ممکنه بیدار شه.فکر میکردم مثل هومنم که دستاشو میب*و*سم تو خواب میتونم بی صدا اینکار کنم.چشمامو بسته بودم وچند بار دیگه ب*و*سیدم دستشو.
حس کردم دستای حلقه شدم تو دستش دارن به شدت فشرده میشن.چشمامو باز کردم تا مطمئن شم.با چشمهای باز پوریا رو به رو شدم.
خواستم دستمو از دستش بیرون بکشم که دیدم سخت تر از قبل اونو گرفته.
رومو ازش گرفتم و میخواستم بغضمو مهار کنم.ولی فایده ای نداشت بالاخره خیسی گونم رو احساس کردم.با دست دیگم سریع اشکامو پاک کردم.
-اومدی ببینی چی به سرم اومده؟
سمتش برنگشتم که ادامه داد:خب وضعیتم چطوریه؟نشون میده عاشقت بودم یا نه؟
نگاه خیسمو بهش دوختم.
نگاشو ازم گرفت و گفت:اونقدرا هم بدبخت نیستم که پاشدی اومدی اینجا.متعجب پرسید:اصلا چطوری اومدی ت خونه؟هان؟
میخاستم از جام بلند شم که دستم محکم تر گرفت.با صدایی غمزده گفتم:فکر میکردم استقبال بهتری کنی.ولی مثل اینکه اشتباه میکردم.به دستم اشاره کردم و گفتم:ول کن دستمو میخوام برم.
بلند شد و نشست.
-برای چی اومدی؟بگو بعد برو.
مهم نیس.فکر کن اومده بودم که...بهش زل زدم و گفتم:که منو ببخشی.بایت حرفام ازت معذرت بخوام.
لبخند بی روحی زد و گفت:خب معذرت خواهی کن قبل از رفتنت.
اینبار اومدم با تمام قدرت دستم دربیارم واز خونه برم بیرون که محکم منو سمت خوودش کشید.طوری که جلو پاش افتادم.
با بغض گفتم:دیگه اینکارو نمیکنم.من وقتی از غرورم میگذرم که ببینم فرصت دیگه ای برام هست ولی با این وضعیتی که میبینم مثل اینکه اشتباه میکردم.
با حرص دستمو ول کرد و از جاش بلند شد وحرکت کرد.چند قدم برداشت و به سمتم نگاهی کرد.نگاهش کمی رنگ خشم داشت.با همون نگاه گفت:چیه؟میخوای چجوری ازت استقبال کنم؟پاشم به پات بیفتم و بگم شیووا چه خووب که اومدی عزیزم.ب*غ*لت کنمو قربون صدقت برم.التماست کنم که دیگه نری.اینجوری میخوای؟هاااان؟
romangram.com | @romangram_com