#یادگاری_سرخ_پارت_120
وقتی نگاهم به هومن افتاد ناخوداگاه حرفای پوریا برام زنده شد.وقتی با شیطنت میگفت بچمون.
با خودم زمزمه میکردم بچمون.چقدر زود تموم شد.
دیگه گریه کردن برام مشکل نبود.بغض کردن کارم شده بود.لباسام ر عوض کردم.وقتی خودم رو تو ایینه دیدم بغضم رو به راحتی فروو دادم.جای دستای مردونه ای در نزدیکی گریبانم خودنمایی میکرد.بازوی سمت چپم طبق حدسی که زده بودم خون مردگی داشت.ولی تو صورتم چیزی هویدا نبود.گویا ضربه های ناشی از سیلی خوردن به روحم اسیب میرسونده نه به جسمم.
به چشمام نگاه کردم که حلقه های اشک به راحتی توش جا خوش میکردند.
از ایینه دست کشیدم و خودم رو روی تخت رها کردم.تا چشمامو بستم به راحتی اشکم سرازیر شد بدون اینکه بغضی داشته باشم.گویا اینبار قرار بود یه بغض ابدی داشته باشم و با اون بسوزم وبسازم.
رو تختی رو تو دستام جمع کردم و دستامو مشت کردم.میخواستم همه ی فشاری رو که بهم وارد شده رو با مشت کردن دستام خالی کنم.ولی حتی ذره ای فایده نداشت.صورتمو تو بالش خفه کردم وزجه های خفه ای رو توش خالی کردم.
یه هفته گذشت.دو هفته گذشت.حتی درس و دانشگاه هم نمیتونست فکرش رو از سرم بیرون کنه.دو سه روز اول میگفتم تا دوباره برم دانشگاه مشغول میشم و فراموشش میکنم ولی پوریا تو قلبم جا خوش کرده بود.باید اعتراف کنم که نیمه ی دیگه ای از قلبم رو علاوه بر حامد پوریا هم تسخیر کرده بود.
باورم نمیشد که باید فراموشش کنم.هنوز اعتراف نکرده بودم دوسش دارم که باید ازش دل میکندم.
از همه بدتر کنجکاوی های غزل بود.مدام از پوریا ورابطش میپرسید.
- میخوای حالا چی کار کنی؟
اگه بیاد خواستگاریت اینجر میشه و اونجور میشه.....
دیگه کلافم کرده بود.میخواستم همه چیزو بهش بگم تا راحت بشم از دستش.از همه بدتر خرید های روزانه ای بود که باید با غزل انجام میدادم.دو هفته دیگه جشن عروسیش برگزار میشد وغزلم که هول.هر روز بلا استثنا بیرون بودیم.
چقدر سخت بود که پوریا رو تو این عروسی ببینم و نتونم نگاش کنم.نتونم حتی کلامی باهاش صحبت کنم.از همه بدتر تلاشی که برای فراموش کردنش میکردم تا دوهفته دیگه پنبه میشد.چن با دیدنش همه چیزو دوباره به یاد میاوردم و این دردناک ترین چیزی بوود که ت عروسی دوستم باید تحمل میکردم.
با خودم میگفتم بی خیال فراموشی .من که بالاخره میبینمش پس خیلی خودم رو اذیت نکنم.
اگه عروسی بهترین دوستم نبود حتما یه لباس مشکی میپوشیدم ولی نمیشد.
یه لباس سبز زیتونی انتخاب کردم که بازم از د طرف یغش شل میشد وخودشو از شونه هام پایین مینداخت.طرح قشنگی داشت.خداروشکر که رنگ موهام رو هنوز داشتم وگرنه به هیچ وجه پامو تو ارایشگاه نمیذاشتم.بر خلاف همیشه که موهامو فر میکردم اینبار یه ات کشیدم به موهام وبه صورت ل*خ*ت اطراف شونه هام ریختمشون.
ارایش جلفی که هیچ وقت انجام نمیدادم اینبارم یه رژمات زدم ولی ارایش چشمم رو با ظرافت خاصی انجام دادم.
اینبار با همراهی پدرشوهرم اقا مسعود میرفتیم.گیتی جونم که مثل همیشه با حجاب و شیک پوش اماده شده بود.
romangram.com | @romangram_com