#یادگاری_سرخ_پارت_112

-مهم نیس من کیم عزیزم.مهم چیزیه که دارم بهت میدم.به پاکت اشاره کرد.

با اخمی پرسیدم:این چیه ؟یعنی منظورم اینه که تووش چیه؟

پوزخندی زد و گفت:چیزای دیدنی عزیزم.به نفعته ببینیشون چون اینجوری ضرر میکنی.

پاکت رو از دستش گرفتم و تا اومدم از خدش چیزی بپرسم.خدافظی کرد به سرعت تو ماشینش جا گرفت و دور شد.

به سرعت پاکت رو باز کردم.عکس هایی پشت شده رو توش دبدم.

عکس برگردوندن همون وخم شدن زانو هامم همون.چشمام به حدی گشاد شده بد که داشت از حدقه بیرون میزد.

یکی یکی میدیدم و شوکه تر میشدم.رو زمین نشسته بودم تماشاشون میکردم.نیم تنه ی برهنه ی پوریا.صحنه هایی از ب*و*سه هایی که با ل*ذ*ت ازش میدیدم. م*س*تی وچند تا صحنه ی دیگه.فقط تو اینا جای یه همخوابی کم بود که از شرم نفرستاده بودن.تقریبا بیست تا عکس بودن.هیچ کدوم از دخترا نشانه ای از ایرانی بودن نداشتن.

نه دروغ بود.یعنی پوریای من این بوده.نه باور نمیکنم.پوریا تا این حد پست نبوده.باور نمیکنم گذشتش اینجوری بوده.اصلا چرا گذشته نکنه...نکنه الان.نه من مطمئنم پوریایی که با منه اینطوری نیست. مثل دیوونه هام با افکارم درگیر شده بودم.

عکسا تو دستام شل شد.ر زمین پخش شد.به خودم اومدم و سریع جمعشون کردم.رفتم تو خونه .گیتی جون پرسید:چرا برگشتی شیوا؟مگه نمیخواستی بری؟

فقط نگاش میکردم که گفت:حالت خوبه مادر؟

چند بار سرمو بالا و پایین کردم و با لبخندی مصنوعی گفتم:اره...اره یه چیزی یادم رفته بود برگشتم بیارمش.

به اتاق رسیدم که دیگه توانی نداشتم برای جلو رفتن.پشت در سرخوردم و پاکت رو زمین انداختم.دستامو رو صورتم گذاشتم و با گریه هایی اروم بغضم رو ازاد کردم.

پوریا نباید اینجوری باشه.حق نداشت اینجوری باشه.حق نداشت اینقدر پست باشه.حق نداشت...نداشت.اون فقط گفت یه رابطه با افراد محدودی داشتم.فکر میکردم منظورش دوستی های ساده هس یا هر دوستی دیگه.ولی

حس خفگی میکردم.گوشیم زنگ خورد.اشکامو پاک کردم وبه صفحش خیره شدم.

پوریا بود.لبامو به دندون گرفتم و اشک ریختم.نمیخواستم جوابش رو بدم ولی حسی به سراغم امد که خواستم هر بد و بیراهه نثارش کنم.

هنوز اشک میریختم.جواب دادم.

-سلام عزیزم.خوبی؟بی وفا نباید یه زنگ به ما بزنی.

صداش تو گوشم پیچید.صداشو که شنیدم خودم رو ول کردم و گریه هام با صدا بهش تقدیم کردم.

romangram.com | @romangram_com