#یادگاری_سرخ_پارت_110
خواستم خوابیدن هومن رو بهونه کنم که مریم شتابزده گفت:من میبرمش اون اتاق که راحت بخوابه.شما برین.بعدم از من جداش کرد رفت.
با کلافگی بلند شدم و دست به دست پوریا دادم.
در حالی که دستام تو دستای پوریا بود به طلا برخوردیم.مثل اینکه جن دیده باشه سریع از ما جدا شد.
به جایگاه رسدیم که در تاریکی مطلق قرار گرفتیم.فقط پرتوهایی از نوور بر ما خودنمایی میکرد.برای اولین بار بود که میخواستم با پوریا بر*ق*صم.دستامو از دستش جدا کردم و ر*ق*ص ارومی رو از خودم به نمایش گذاشتم.به طبع اونم خیلی اروم میر*ق*صید.تا اینکه با ورود عروس و داماد به جایگاه خواننده اعلام کرد که میخواد یه اهنگ اروم مخصوص ر*ق*ص دونفره تقدیم به عروس و داماد بشه و بقیه زوج ها هم میتونن همراه شن با اونا.
میدونستم ر*ق*ص دونفره یعنی چی.یعنی اینکه من باید دست به دست پریا پوریا بر*ق*صم واز این ر*ق*ص قلبا راضی بودم ولی حس خوبی نداشتم از انجامش.تا اینکه غزل خودش رو به آ*غ*و*ش سیامک سپرد ومشغول ر*ق*ص شدند.چشمای منتظر پوریا دیدنی بود.اونقدری خودش ر بهم نزدیک کرد که صورت هامون در یه وجبی هم بود.یه دستش رو بالا گرفت تا دستامو توش قفل کنم.لمس دستاشو پشتم احساس میکردم.ر*ق*ص دونفره ی ما اغاز شد.
حرارت نفس هاش.عطر تنش.گرمی دستاش.همگی رو حس میکردم.کمی معذب بودم از این وضعیت.مردی که روزی به تماشای ر*ق*صش ایستاده بودم الان باید با تمام وجودم حسش میکردم ودست به دست باهاش میر*ق*صیدم.
سرم ر بلند کرد و تو چشماش خیره شدم.حس میکردم داره با چشماش باهام حرف میزد
پوریا-حس شیطنت به سراغم اومده بدجور.
سعی کردم با لحنی اروم نه با اخم بهش بفهمونم که شیطنتش ر کنترل کنه.شاید اسم شیطنت مناسبش نبود وباید ابراز احساسات میگفتم بهش.
-چرا شیطنت؟
پوریا:اخه موقعیتش جور شده.
کمی جدی شدم و گفتم:ولی تو موقعیت ها باید خودت رو کنترل کنی نه شرایط عادی .شاید انتظار حرفی رو ازش داشتم که با عملکردی ازش رو به رو شدم.
یه ضربه به پام که شد یه حس معلق بودن بین هوا و زمین.دستای مردونه ای که منو محکم نگه داشته بود.پاهای قفل شدم که برای کنترل خودم به پشت پای پوریا رسیده بود.هنوز موقعیتم رو حس نمیکردم.کمرم تا نیمه خم شده ودستام به گردن پوریا اویخته شده.
این معلق بودن منو میترسوند.با نگام گنگ نگاش میکردم.روی کمر خم شدم خیمه زد و خودش رو بهم رسوند.چشماش بست و گفت:نمیشه شیوا.
الف اسمش تو دهنم موند که رسیدن لب هاش به لبم وزدن ب*و*سه ای اتیشم زد.
احساس کردم همه چیز متوقف شد.درک زمان و مکان برام سخت بود.یعنی من باید اولین ب*و*سم رو با اون اینجوری حس کنم.پوریایی که حتی لمس دستاشو از عمد تجربه نکرده بودم ولی امشب با تمام وجودم حس شد.با چشمانی باز نگاش میکردم.بغض کردم.خودم رو ازش جدا کردم .چشماشو باز کرد.تو این تاریکی غم چشماش دیده میشد.
غمی که میخواست عملکردش رو توضیح بده.دستاش رو شل کرد و منو بالا اورد.
فقط بهش زل زدم وقطره اشکی از گوشه ی چشمم خودش رو ازاد کرد.
romangram.com | @romangram_com