#یادگاری_سرخ_پارت_106
کمی از حرفم متعجب که گفت:منظورت چیه؟یعنی رز سفید نشونه ی چیز خاصیه؟
-پس فکر کردی بی دلیل بهت دادم؟
-اااااا اینجوریاس؟؟؟حالا چیه دلیلش؟
یه تای ابرومو بالا دادم و با جدیتی گفتم:دلیلش رو دیگه خودم میدونم.نیازی نیس بفهمی.بعدم به گل دستش اشاره کردم وگفتم:شما فعلا اینو داشته باش تا دلیلش.
-با نگاهی مشتاق براندازم کرد وگفت:اگه دلیلشوو نگی بد میشه هاااااا.
با نگاهی خونسردانه گفتم:مثلا نگم چی میشه؟
نزدیک تر شد بهم.نگاشو از رو صورتم برنمیداشت.یکم نزدیک تر شد تا اینکه سینه به سینه ی من ایستاد.
دستپاچه شدم از این موقعیتی که توش بودم.یکم خودم رو عقب کشیدم و گفتم:پوریا زشته مردم دارن نگاه میکنه.یکم برو عقب تر.
ولی بازم جلوتر اومد.کلافه شدم که اخمی به چهرم اوردم.باز به حالت قبل ایستاد.
شاخه گلی رو که بهش داده بودم رو به صورتم نزدیک کرد.اونقدری که لمس گلبرگ هاش از بینیم شروع شد و رو لبم مکثی کرد وگذشت تا به چونم رسید و ثابتش کرد.
نگاه تندی بهش کردم که موقعیت رو درک کنه.
در حالی که خیره نگام میکرد گل رو برداشت از صورتم گفت:
متاسفانه فعلا چیزی نمیشه.تا وقتی که...
ازش فاصله گرفتم و دیگه کنجکاو نشدم برای شنیدنش.
تو چند دیداری که باهم داشتیم همیشه حد ومرزبینمون رو رعایت میکرد.گاهی اوقات شیطنت هایی تو لحنش بود که به زودی فراموش میشد.
رفتارش اذیتم نمیکرد.محبت هاش بیشتر از اونی بود که به ذهن نسپارمشون.گاهی اوقات از حامد میگفتم و اونم مشتاق شنیدن میشد.
باور نمیکردم این همون پوریاس که روزی بهش میگفتم از خودراضی وخودخواه.درکش برام سخت بود.با تعاریفی که از غزل میشنیدم حس میکردم با شخصی رو به رو میشم که از غرور سرشار و از محبت تهی.ولی تمام باورهام با بودن در کنارش رنگ دیگه ای گرفت.
شاید زود بود که بخوام اینو اعتراف کنم.ولی گاهی اوقات اونقدری شادم میکرد که دوس داشتم ب*غ*لش کنم و این ارامش بدست اومده در کنارش رو دو چندان کنم.
romangram.com | @romangram_com