#یاهیشکی_یاتو_پارت_83


پرهام- خواهش میکنم شما بیاید به این آدرسی که براتون میفرستم.براتون توضیح میدم

بردیا- باشه. میام.

پرهام- ممنون. خدانگهدار

بردیا- خدافظ

برای یک لحظه پشیمون شدم.ولی خب پشت تلفن هم نمیشد حرف زد. برای ساعت هفت قرار گذاشتم توی کافی شاپ. یه چرت زدم و بلند شدم و حاضر شدم. شلوار کتان قهوه ای سوختمو پوشیدم . با یه تی شرت آستین بلند یقه گرد مشکی و کت اسپرت قهوه ایم رو هم پوشیدم و طبق معمول با ادکلن دوش گرفتم و راه افتادم. به کافی شاپ رسیدم و ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. وارد کافی شاپ شدم و با اینکه دوبار از دور دیده بودمش ولی خب می تونستم بشناسمش.گوشه ای نشسته بود و مثله دفعاته قبل کت و شلوار تنش بود و داشت آب پرتقال میخورد. به طرفش رفتم و رو به روش ایستادم و سلام کردم.. جوابمو داد و رو به روش روی صندلی نشستم.

بردیا- خب من منتظرم خیلی کنجکاوم بدونم باهام چیکار دارید. منو شما چه حرفی میتونیم داشته باشیم؟

پرهام- عرض می کنم خدمتتون...

همین لحظه یه پسر جوون اومد تا ازم سفرش بگیره منم سفارشه یه قهوه دادم. اونم همینطور منتظر زل زده بود بهم. و انتظار اعصابشوخرد کرده بود. طاقت نیاورد و گفت:

بردیا- آقای محترم اگه منو کشوندید اینجا که باهم قهوه بخوریم خیلی اشتباه کردید...

پرهام- شما آروم باشید من الان میگم. راستشو بخواید من میخواستم راجع به خانومه گیسو نوابی باهاتون حرف بزنم.

با شنیدنه اسمه گیسوچشماش گرد شد و آب پرتقالش پرید توی گلوش و به سرفه افتاد. معلوم بود حسابس عصبانی شده.

بردیا- منظورتون چیه؟ شما گیسو رو از کجا میشناسید؟؟؟

پرهام – من همکلاسی خانومه نوابی هستم

بردیا- خب؟؟

romangram.com | @romangram_com