#یاهیشکی_یاتو_پارت_75
مامان- پسره ی بی فکر. کجا بودی؟ مردم از نگرانی. اون گوشیت چرا خاموشه؟
پرهام- ببخشید حتما شارژش تموم شده
مامان- نباید یه خبر می دادی؟
پرهام- گفتم که معذرت میخوام حالا هم میشه بی خیال شید؟؟
مامان- همین؟؟؟ بیخیال شیم؟؟ دلم هزار راه رفت
دیگه جوابی ندادم و به سمته ساختمون راه افتادم. پدرم جلوی در ورودی ایستاده بود. با چشمای نگرانش زل زد بهم ووقتی کنارش رسیدم سرمو انداختم پایین و پدرم دستش رو روی شونم گذاشت و گفت
بابا- باباجون چرا اینقدر دیر کردی؟ نگرانت شدیم
پرهام- معذرت میخوام که نگرانتون کردم. میخواستم یکمی تنها باشم
بابا- شام خوردی؟
پرهام- نه میل ندارم. خوابم میاد
بابا- هرجور که راحتی برو استراحت کن
پدر لبخندی پر از آرامش بهم زد و منم به طبقه ی بالا رفتم و لباسمو عوض کردم وروی تخت دراز کشیدم. ساعدم رو روی چشمم گذاشتم ، سر درد بدی داشتم. بلند شدم تا یه مسکن بخورم که پریا با سینی غذا وارد اتاق شد
پریا- پاشو شام بخور.
پرهام- میل ندارم میخوام بخوابم سرم درد میکنه
romangram.com | @romangram_com