#یاهیشکی_یاتو_پارت_45
گیسو- خب چرا اینارو به من میگی؟
پرهام- که بدونی...
گیسو- من میدونستم.
پرهام- راستش گیسو...
گیسو- پرهام جونه عمت راستش راستش نکن برو سر اصل مطلب
پرهام- خب میگم. هولم نکن
نمیدونم از استرس بود یا اینکه واقعا سردم شده بود. احساس میکردم دندونام بهم میخورن گفتم:گیسو بریم تو ماشین؟؟
بلند شدیم و به سمت ماشین رفتیم. دستشو گرفتم. برعکسه من چقدر گرم بود. سواره ماشین شدیم و بخاری رو روشن کردم.
گیسو- چقدر سرمایی هستی
پرهام- نیستم باور کن. یه دفه سردم شد
گیسو- خب بگو حرفتو
باز هم دستای گرمشو گرفتمو بهش نزدیکتر شدم.اصلا انگار جاذبه داشت و منو هی به سمته خودش میکشید. حالا اینقدر گرمم شده بود که احساس میکردم عرق کردم. خودمم نمی فهمیدم چم شده بود. منتظر توی چشمام خیره بود و من باز هم نزدیکتر شدم جوری که صورتمو صورتش زیاد فاصله نداشت. ازم فرار نمیکرد. انگار اونم مثل من تشنه بود.چشمامو بستمو گفتم:
گیسو من...من... عاشقت شدم. خیلی وقته که میخوام بهت بگم ولی جراتشو نداشتم. دیگه طاقت ندارم. منو ببخش...
فاصله روکم کردم و لبهامو گذاشتم روی لبهای گرم و پر حرارتش.ضربان قلبم اونقدر بالا بود که هر لحظه میخواست از جا کنده بشه. لبهاشو میبوسیدم و اون ساکن بود و مثله من چشماشو بسته بود. لبهامو از روی لب هاش برداشتم و نگاهش کردم. چشماشو باز کرده بود چشماش پر بود جیگرم آتیش گرفت وقتی چشماشو دیدم. این بار با ولع بیشتری لبهاشو بوسیدم و اونم همراهیم میکرد انگار زمین و زمان ایستاده بودن و فقط من بودمو گیسو. اصلا نمیتونم حسمو بیان کنم ازش سیر نمیشدم و نمیتونستم بکشم عقب. گیسو هم پس نمیکشید و این جرات بیشتری بهم میداد وقتی ازش جدا شدم و چشماشو باز کرد اشک از چشماش جاری شد. بی محابا اشک می ریخت و من دلیلش رو نمی فهمیدم.
romangram.com | @romangram_com