#یاهیشکی_یاتو_پارت_38


پرهام- اوندفه که نذاشتید برسونمتون دره خونه ولی ایندفه آرشام سفارش کرده و باید حتما به حرفش گوش کنید.

وارد کوچه شدم و جلوی درب بزرگ کرم رنگی نگه داشتم و دستی رو کشیدم و برگشتم طرفش.

پرهام- شب خیلی خوبی بود فک نمی کردم اینقدر بهم خوش بگذره.

گیسو- به منم خیلی خوش گذشت از بابت بستنی هم ممنون

پرهام- قابلی نداشت

دستشو انداخت و در رو باز کرد که گفتم:

-مواظبه خودت باش شب بخیر

گیسو- شما هم همینطور شبه شما هم بخیر.

برگشت و خیره نگاهم کرد. چشمم افتاد روی لبهاش ولی سریع چشممو ازش گرفتم و لبخندی زد و پیاده شد. و در رو هم آروم بست و به سمته خونه رفت. برعکسه پریا چقدر راحت با اون کفشهای پاشنه ده سانتی راه می رفت. کلید انداخت و در رو باز کرد و برگشت برام دست تکون داد و وارده حیاط شد و درم بست. نفس صداداری کشیدم و به سمته خونه رفتم.

به اتاقم پناه بردم و لباس هامو درآوردم و فقط با یه شلوارک روی تخت دراز کشیدم و دوتا دستامو زیره سرم گذاشتم و به اتفاقاته امشب فکر کردم. موقع رقصیدن دستم روی کمرش، گرمای تنش، بوی ادکلنش، داشتم دیوونه میشدم. چشمامو بستم که در اتاق آروم زده شد و پریا وارده اتاق شد و درو هم بست. بلند شدم و لبه ی تخت نشستم و پریا هم کنارم نشست.

پریا- سلام اومدی؟

پرهام- الان رسیدم

پریا- دیر کردی توکه گفتی خونشون نزدیکه.

پرهام- فضولیش به تونیومده.

romangram.com | @romangram_com