#یاهیشکی_یاتو_پارت_35
آرشام- ولی آخه...
پرهام- نگران نباش. خانومه نوابی هم کلاسی من هستن.
آرشام- واقعا؟؟؟ پس آشنایی قبلی داشتید؟ من فکر کردم اینجا آشنا شدید
گیسو- ایندفه اشتباه فکر کردی آرشام جون...
آرشام- پس شما رو به خدا میسپارم. پرهام جونه تو و جونه گیسو ها... بزار دم دره خونه و مطمئن شو که حتما میره تو. دیروقته
پرهام- امره دیگه ای نیست؟؟ خیالت راحت شب خوش
آرشام- خدانگهدارتون
بالاخره از خونه بیرون اومدیم و دره ماشین رو با ریموت باز کردم و گیسو رفت صندلی عقب بشینه که پریا اجازه نداد و منم از پررویی پریا خوشم اومد و گیسو کنارم قرار گرفت و پریا هم عقب نشست. منم بی هیچ حرفی ماشین رو به طرفه خونه ی خاله ی گیسو روندم. وسطه راه پریا گفت:
پریا- داداش بی زحمت اول منو بذار خونه بعد گیسو جون رو برسون
پرهام- چرا؟؟؟
پریا- به همون دلیلی که موقع رقصیدن بهت گفتم
پرهام- هه هه هه . باشه. ولی حالت خوبه ؟؟ میخوای ببرمت درمانگاهی جایی؟؟
پریا- نه ممنون یه چای نبات بخورم خوب میشم.
گیسو هم تو تمامه مدت ساکت بود تا پریا رو به خونه رسوندم و و حرکت کردم. و گفتم:
romangram.com | @romangram_com