#یاهیشکی_یاتو_پارت_132


پرهام- یعنی چی مامان؟؟

مامان- یعنی اینکه من نمیخوام تا آخره عمرت هر جا یه بچه دیدی آه بکشی. نباید ازدواج کنید. اگر هم این اتفاق بی افته بعده یه مدت زندگی براتون تکراری میشه و از هم خسته می شید. پس چه بهتر که از الان همه چیز تموم بشه. همین حالا که هیچ اتفاقی نیفتاده

ساکت شدم. سرنوشت چه روزایی رو واسم رقم می زنه!! دیگه پوست کلفت شدم...



گیسو

به خودم توی آینه نگاه میکنم. چقدر ضعیف و لاغر شدم. زیره چشمام گود افتاده و رنگ پریده تر از همیشم. چی شد اون دختر شاد و شنگول که سر به سره همه میذاشت؟. ولی بعده یک سال امروز واقعا خوشحالم. امروز بردیا اومد تواتاقم و گفت:

-گیسو میخوام آرزوتوبرآورده کنم. این بلیط رو برای پس فردا به مقصده ایران به نامت رزرو کردم. فردا هم توافقی از هم جا میشیم و تو دیگه آزاد میشی.خیلی سعی کردم که کنارم نگهت دارم و کاری کنم که دوستم داشته باشی ولی توتوی این یکسال که همسرم بودی حتی یکبار هم حاضر نشدی با من همخواب شی. و از روزه اول جاتو اتاقتو ازم جدا کردی. توروز به روز لاغر تر و افسرده تر شدی. خیلی وقته دانشگاهم نمیری. من اشتباه کردم که به زور آوردمت کانادا. حالا هم میخوام برگردی. برگرد پیشه پرهام حتما خیلی منتظرته.

با شنیدنه اسمش اشک از چشمام فرو ریخت و به بردیا خیره شدم

-معذرت میخوام ولی بعد از اینکه میخوابیدی یا وقتایی که خونه نبودی دفتره خاطراتت رومیخوندم. من بهت ظلم کردم تو از اول دلت با من نبود. منو ببخش گیسو...

از اتاق زد بیرون. بعد از مدتها خوشحال شدم. خوشحال بودم که از این غربت میرم به کشورم برمیگردم. پرهام تا حالا خیلی منتظر مونده. کاش به پرهام بگم که دارم برمیگردم. ولی نه بذار سوپرایزش کنم.گوشی رو برداشتم وشماره ی آرشام رو گرفتم

گیسو- سلام دایی بی معرفت

آرشام- سلام گیسو خوبی؟ باورکن من میخواستم بهت زنگ بزنم.

گیسو- آره جونه خودت

آرشام- میخواستم بهت خبر بدم که زن دایی دار شدی

romangram.com | @romangram_com