#یاهیشکی_یاتو_پارت_124


سمیرا- با اجازه ی شما و مامان من حرفی ندارم.

پدرم بلن گفت: پس مبارکه بزنید دست قشنگه رو به افتخاره عروس ودوماد...

وقتی برگشتیم تهران یه شب رسما به خاستگاری رفتیم و قرار شد تا تموم شدنه درس من فعلا یه صیغه ی محرمیت بینمون خونده بشه و بعد از تموم شدنه درسم عقد و عروسی بگیریم. باورم نمیشد که همه چیز داشت اینقدر سریع پیش می رفت. همون شب هم بینمون صیغه خونده شد و محرم شدیم. سمیرا بیشتر از قبل به خونمون می اومد و بیشتر وقتها شب رو هم میموند. منو به زور به جاهای تفریحی و اینور و اونورمی برد.نمیشد گفت دیگه به گیسو فکر نمیکردم ولی وقتی سمیرا پیشم بود کمتر به یادش می افتادم.. اینقدر بهم محبت مبکرد که خودم از خودم خجالت میکشیدم. من حتی یک بارهم بهش نگفته بودم دوسش دارم ولی اون هر شب تاکید میکرد که چقدر عاشقمه.



فصل نهم

امروز درست شد یک سال.یک سال گذشت از رفتنه گیسو. اون رفت ولی خاطراتش از یاده من نمیره.اصلا نمیتونم فراموشش کنم. حالا خیلی پشیمونم از اینکه با سمیرا نامزد کردم. من هیچوقت شوهره خوبی براش نمیشم چون نمیتونم گذشته روفراموش کنم. توی اتاقم باز هم داشتم عکسای گیسورونگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد. آرشام بود

پرهام- سلام ارشام خان خوبی؟

آرشام- سلام. ممنون. توخوبی؟

پرهام- پارسال دوست امسال آشنا

آرشام- اختیار داری. کجایی خبری ازت نیس

پرهام- من کجام؟ توکجایی که یادی از من نمیکنی؟

آرشام- سرگرمه کارهام دیگه. توخوبی؟

پرهام- بد نیستم.

آرشام- راستش غرض از مزاحمت میخواستم شماره ی تلفنه پدرت روازت بگیرم

romangram.com | @romangram_com