#ویروس_مجهول_پارت_80
از خنده منفجر شد و صداش تو همهمه ی آدما محو شد. منم داشتم همراهش میخنديدم كه نوبت من شد که نگاهم به سمت خاصی جلب بشه. يه مرد چهار شونه پشت به من نشسته بود و داشت با زنی که رو به روش قرار گرفته بود حرف میزد. با اين كه قيافه ی مرد رو نمی ديدم، ولی مطمئن بودم حتی يه بارم تو آزمايشگاه يا اون دور و اطراف نديدمش. هيكل و قد و قوارش آشنا به نظر نمیرسید، زن مقابلش هم همين طور.
-دنیل، اون جا رو ببين!
رد انگشتم رو گرفت و به كسی كه اشاره می كردم رسيد. نگاهش به اون قفل شده بود که ادامه دادم:
-آشنا نیست برام، تو میشناسيش؟
اخم كرد و دوباره سرش رو به طرف من گرفت:
-اين يارو ديگه كيه؟
-منم همين رو می گم! تو تا به حال ديده بوديش؟
سرش رو به طرفين تكون داد:
-نه، شايد از نگهبانای پایگاهه.
-نخیر، هيكل هيچ كدوم از نگهبانا اون جا که میشناسم، اين شكلی نيست. اين خيلی قد بلند تر و چهار شونه تره...
دوباره سرش رو چرخوند و چشماش رو با دقت ریز كرد:
romangram.com | @romangram_com