#ویروس_مجهول_پارت_65
جلو رفتم و با خانم اندرس دست دادم:
-خوشبختم خانم.
لبخند گرمی زد و به چشمام نگاه پر محبتی انداخت كه دست و دلم بیدلیل لرزيد. اگه گفته ی دنيل درست از آب در بياد چی؟ براش توضیح دادم:
-خب، خانم محترم شما بايد فهميده باشين كه ما چه قصد و هدفی داريم.
-بله، مطلعم.
ميشل نزدیکم اومد و يه سرنگ دستم داد كه داخلش پر از مايع سياه رنگ بود. زن با دیدن سرنگ تو دستم، آستينش رو بالا زد و منتظر موند. به بقيه نگاه كردم كه نگران بودن. مستاصل پرسیدم:
-حالا چی؟
تئودور اخم كرد:
-زود باش ديگه، از استرس خفه شديم!
سری تکون دادم و جلو رفتم تا بالای بازوش رو ببندم و رگش رو پيدا كنم. خیلی خونسرد با من همکاری کرد و معلوم بود اصلا از داوطلب شدنش ناراحت نیست، ولی تا سوزن رو برای تزریق به پوستش نزديک كردم، دست نگه داشتم. واقعا در صورت تزریق ویروس به اون، چه اتفاقی پيش ميومد؟ سرم رو بالا گرفتم و ازش پرسیدم:
-خانوم، شما "اچ. آی. وی پوزيتيو" هستين؟
romangram.com | @romangram_com