#ویروس_مجهول_پارت_6

-خب، به عبارتی يعنی در هر صد نفر، فقط يه نفر از بیمارا بهبود نسبی داشته. نتیجه افتضاحه. از دو سال زحمت کشیدن، این نتیجه ی کارمون باشه؟

سرم رو با غصه به علامت منفی تکون دادم. میشل هم به سمت دیگه ای نگاه کرد، آهی کشید و زیر لب به تحقیقات، لعنتی فرستاد. البته با این کارا که مشکل حل نمی‌شد، ولی در بعضی موارد آدم رو سبک می کرد. اونم برای این پروژه ی سنگین که دیگه روز و شب برای هیچ کدوم از اعضاش باقی نذاشته بود. حالا دیگه هر دومون ساکت شده بودیم و به محله ی خلوتمون نگاه می کردیم که صدای موبايل میشل، طنین انداز شد. بعد از چند ثانیه معطلی جواب داد:

-ميشل رابرتز.

هر كسی که پشت خط بود، باعث شد پوست ميشل يه كم تغيير رنگ بده و سرخ تر به نظر بياد. با یه لبخند موذیانه، خودم رو به اون راه زدم. می دونستم کی پشت خطه، و شک نداشتم که باید آلن باشه. میشل که حالا لپاش به رنگ گل سرخ درومده بود با هیجان شروع كرد به حرف زدن:

-آره! بهش خبر می دم! مياد، يعنی ميارمش.

سگرمه هام در هم رفت. یعنی چی ميارمش؟! نكنه بحث سر من بود؟ گارد گرفتم و آماده شدم تا وقتی تماس رو قطع کرد، بهش بتوپم. تا تلفن رو از پيش گوشش پایین آورد، خونسرد و محکم گفتم:

-من نميام!

جا خورد، متعجب نگاهم كرد و پرسید:

-كجا نميای؟

يه لحظه مکث کردم و پیش خودم گفتم که نكنه منظورش رو اشتباه برداشت كرده بودم؟ با زبونم لب پایینم رو تر کردم و پرسيدم:

-مگه کسی که تماس گرفت، آلن نبود؟ مگه نمی گفت که امروز بریم بیرون؟


romangram.com | @romangram_com