#ویروس_مجهول_پارت_53

-هيچی. می‌خواستم خبر اون ماجرا رو بهشون بدم كه تو نگذاشتی.

اخم كردم و بهش پریدم:

-به جای تشكر كردنته؟

خنديد و گفت:

-من كه چيزی نگفتم!

-من اون رو به خاطر جون خودت گفتم. اگه به کسی می‌گفتيم، فرداش می ديديم اف. بی. آی و سی. آی. اِی ريختن تو آزمايشگاه و به همه چی سرک كشيدن. بعد من و تو رو دستبند زده با خودشون می‌بردن واسه بازجویی.

يه قاشق از بستنيش خورد و گفت:

-آره، می‌دونم. بايد از اين عوضيا ترسيد.

با حرص به ميز كوبيدم:

-من از هيچ آمريكايی احمقی نمی‌ترسم! ما فقط داريم احتياط می‌كنيم، وگرنه چهار تا بچه پررو كه ترسيدن ندارن.

نيشش تا پس كلش باز شد:


romangram.com | @romangram_com