#ویروس_مجهول_پارت_51
-زدی تو خال.
به ميز تكيه زدم:
-اين يه ريسكه پسر... بيمارای اچ.آی.وی مثبت جونشون در خطره و دير يا زود بالاخره میميرن. ما بايد يه نفر رو گير بياريم كه سنش زياده و احتمال اينكه بميره زياد باشه. اين جوری اگه بلايی هم به سرش بياد، مشكلی نيست. چون بالاخره اون خودش به يه طريق ديگه میمرده.
لباش شبيه يه خط صاف شدن:
-خيلی بی رحمی مريم!
پوزخند زدم:
-ما تا حالا روی هزار نفر آدم، انواع و اقسام آزمايش رو انجام داديم. حالا می خوايم سر دو سه نفر ديگه بازم آزمايش كنيم، من شدم بیرحم؟
به موهای سياهش چنگ زد:
-اصلا میدونی چیه؟ به من هیچ ربطی نداره، اگه مردن خونشون گردن تو میافته، نه من.
-اوه چه بیاعصاب! حالا بیاعصاب خان، حوصله داری بريم تو شهر يه چرخی بزنيم؟
از گوشه ی چشماش نگاهم كرد و طلبکارانه گفت:
romangram.com | @romangram_com