#ویروس_مجهول_پارت_110

جوش آوردم:

-منظورتون چيه؟

-چون مرتبا فراموش می‌كنين كه من از كدوم سازمان اومدم.

پوزخند زدم و خیلی بی‌خیال گفتم:

-تا جايی كه من می‌دونم، سازمان سی. آی. ای به جاسوسی شهرت داره، نه اف. بی. آی!

چروک گوشه چشماش سريعا صاف شدن كه فهميدم دوباره رفت تو فاز جديت. با انگشت پويشگر چشمی رو نشونم داد:

-بالاخره در رو باز می‌كنين يا نه؟

با كلافگی محض "باشه" ای گفتم، در رو باز كردم و گذاشتم پشت سرم داخل بياد. بدون اين كه چيزی بگه یا از من بپرسه، يه راست سمت سرد خونه رفت. صدام رو بالا بردم:

-اون جا چيزی نيست، ‌فقط سرد خونس و ما نمونه ها رو اون جا نگهداری می‌كنيم!

وقتی ديدم بدون این که به حرفای من توجهی کرده باشه، دستگيره رو پايين هل داد و با قدرت به سمت خودش كشيد، فهميدم که زبون خوش حالیش نمی‌شه. با قدمای محكمی به سمتش رفتم:

-آقای استون، گفتم اون جا...


romangram.com | @romangram_com