#ویلای_نفرین_شده_پارت_97


سرشو به درسا نزديك كردو كنار گوشش گفت=از وقتي قلبمو بردي

بعد سريع از اتاق خارج شد

درسا با بهت به مسير خروج شايان نگاه كرد وقتي شايان اون حرفو زد قلب درسا بدجور لرزيد دستشو گذاشت رو قلبشو با لبخند گفت=-اروم باش چيزي نيست

درسا بلند شد و بعد از درست كردن سرووعضش به طبقه پايين رفت

شايان رو كاناپه لم داده بود درسا گوشيش زنگ خورد باديدن اسم پارسا لبخند شيطوني زدو دكمه ي اتصالو زد

-سلام عزيزم

شايان به ظاهر به تلوزيون نگاه ميكرد اما تمام حواسش به درسا بود

پارسا=سلام اجي خانومي خوبي ؟

درسا=مرسي عشقم تو خوبي ؟

شايان با عصبانيت زل زد به درسا

پارسا=اخي چه مهربون شدي تو دلم انقده واست تنگ شده

درسا=منم دلم واست يه ذره شده همه ي وجودم

شايان با دست هاي گره شده به سمت در رفت و از خونه خارج شددرسا بعد از خارج شدن شايان با ذخيال راخت با داداشش حرف زد وقتي تماس قطع شد بعد چند دقيقه شايان وارد خونه شد

درسا با جديدت گفت=الان تو اين خونه منو تو تنهاييم ؟

شايان اخم كردو گفت=نترس من لولو خورخوره نيستم كه نميخورمت


romangram.com | @romangram_com