#ویلای_نفرین_شده_پارت_96

نيلوفر با شيظنت گفت=بريم..بريييم...برييم.پاشيددد...بريممم.

باران با حرص گفت= ببند دهنتو سرم رفت باشه بريد حاضر شيد

همگي حاضر شدند و بي توجه به درسا به طرف پسرا رفتن كه شايان گفت=درسا چي اونو تنها ميزاريد ؟

بهار گفت=وايي اصلا يادم رفته بود

شايان اخم كردو گفت=ديگه شما با پسرا بريد من ميمونم تا درسا تنها نباشه نگرانم نباشيد حواسم بهش هست

دخترا مردد با پسرا خارج شدند شايان وارد خانه شدو در را بست به طرف ااق درسا رفت و كنار تخت نشست و به درسا زل زد

موهاي بلند و لختي داشت ابروهايش را تميز كرده بودو چشمان درشتي داشت موهاي لخت و بلند و بيني كوچك با لباني نازك

شايان لبخندي زدو دستان درسا رو گرفت و اروم نوازش كرد درسا تكاني خورد و چمان عسلي اش را باز كرد اول با گيجي به دست خودشو شايان بعد به شايان و خودشو اتاق نگاه كرد كم كم حواسش جمع شدو با اخم دستشو از دست شايان كشيد بيرون درسته عاشق شايان بود اما شايان تا وقتي اعتراف نكرده اجازه نداشت بهش دست بزنه شايان وقتي اخم درسا را ديد با شيطنت گفت=سلام خانومي

درسا در دلش غوغايي بود اما ظاهرش را حفظ كردو گفت=

-تو اينجا تو اين اتاق چيكار ميكني ؟اصلا دخترا كجان ؟

شايان چشمكي زدو گفت=جواب سلام واجبه ها

درسا كه تاحالا اين شخصيت شايان را نديده بود با تعجب نگاهش كرد با ديدن شيطنتي كه در چشمانش موج ميزد اخمي كردو گفت=

-گيريم سلام ميگم تو اينجا چيكار ميكني ؟

شايان=عرضم به حضورتون كه اين داداش من خواستن دو كلوم با خانوماشون اختلات كنن شمام كه بيهوش بوديد و من مجبوررر شدم تاكيد ميكنم مجبور شدم ازت مراقبت كنم

درسا با حرص نشست رو تخت و گفت=بله بله ؟خانوماشونننن؟؟؟از كي تاحال؟بعدم كي شمارو مجبورررر كرد از من مراقبت كنين

شايان لبخندي زدو گفت=اولدنش از وقتي كه دلو دينشونو باختن به خواهراي شما دومندش .....

romangram.com | @romangram_com