#ویلای_نفرین_شده_پارت_67


نيلوفروبهارم كه حرفاي نازي رو قبول داشتنو نميخواستن تو اين ويلا باشن تا بلاهاي بدتري سرشون بياد بلند موافقت خودشونواعلام كردن ولي

باران=يعني چي اين حرفا ؟البته ببخشيدا شما هيچ كسوكار اين پسرارو ميشناسين اصلا چقد بهشون اعتماد دارين هان ؟ اصلا اون به كنار چطوري دلتون مياد مارو تنها بزاريد ؟

بهار با تعجب گفت=يعني تو نمياي ؟؟

پرهام كه از حرفاي باران دلخور شده بود رو به بهار گفت=نه باران خانوم راست ميگن فقط يچيزي اگه ما پنج تا فكر يا نيت بدي داشتيم خيلي موقيت ها پيش اومد كه ميتونستيم عمليش كنيم الانم مزاحم نميشيم بهتره ما بريم

باران باخجالت سرشو پايين انداخت و گفت=نه ..نه..من منظورم....اون....

اميد پريد وسط حرف بارانو گفت=منظور شما هرچي كه بود فرقي نداره حق باپرهامه بهتره بريم

همه پسرابلند شدند كه حسين گفت=البته اگه هنوزم ميخوايد ميتونيد بامابيايد

نيلوفر رو به پسرا گفت منو نازيو بهار ميايم بعد روبه بارانو درسا گفت=درسا نمياي ؟؟ باران تو چي؟؟

درسا باحرص گفت=نخير هركي ام ميخواد بره بسلامت

بارانم گفت=اگه درسا ميمونه من مثل شما نميتونم خواهرمو تنها بزارم منم ميمونم

نازي =يعني چي اين حرف ماكه شماروترك نميكنيم يا تنهاتون نميزاريم فقط ديگه تو اين ويلا نميمونيم

درسا با بغضي كه سعي در قايم كردنش داشت گفت=باشه بريد من مشكلي ندارم

و اروم زير لبش شعري رو كه فكر ميكرد خيلي به اين موقعيت ربط داشته باشه رو خوند =

هركسي به طريقي دل ماراشكست بيگانه جدا دوست جدا بيگانه اگر ميشكند حرفي نيست در عجبم دوست چرا ميشكند

دخترها با شنيدن اين شعر چشمانشان پر شد و درسا سريع از پله ها بالارفت و خود را به اتاقش رساند وخودش را روي تختش پرت كرد و از ته دل گريه كرد


romangram.com | @romangram_com