#ویلای_نفرین_شده_پارت_54

شایان:من گفتم همه شما بیاید درباره این اتفاق حرف بزنیم نه اینکه یکیتونو تو این ویلای مسخره تنها بزارین

بهار:اقا شایان اخه خواب بود دلمون نیومد

شایان با عصبانیت گفت:الان خوب شد که اینطوری شد؟

حسین روبه شایان گفت:شایان اروم باش داداش

تلفن همراه درسا زنگ خورد باران با استرس جواب داد:س....سلام اقای راد

دخترا ازش خواستن که گوشی رو بزاره رو ایفن و اون هم همین کارو کرد

اقای راد:سلام باران خانوم خوب هستین شما؟

باران:ب...بله خوب هستیم خانوم راد خوب هستن؟

بابای درسا با شادی داشت با باران حرف میزد و این غم بچه هارو بیشتر میکرد

اقای راد:بله ایشونم خوبه راستی درسا نیست؟!

همه با ترس و دلهره به یکدیگر نگاه کردن که باران سریع گفت:نه اقای راد حمامه

اقای راد با تعجب گفت:این موقع شب؟

باران:بله خسته بود به همین دلیل رفت حموم

اقای راد:باشه از حموم اومد بیرون بگو یه زنگ بهم بزنه

باران:چشم

اقای راد:خدانگهدار

romangram.com | @romangram_com