#ویلای_نفرین_شده_پارت_51


و وفتی خود را معرفی کردن نشستند استاد درس را شروع کرد بعد از اتمام کلاس دخترا به سمت میز پسرا رفتن میگم دخترا منظورم دخترای دیگه کلاس بودا منظورم این پنج تا دخترنبود پسرا داشتن دباره جن و روح حرف میزدن که دخترا ترسیدن درسا عاصی شدرو به پسرا گفت:چرا الکی چرت و پرت میگید اصلا جن و روح وجود نداره

باران یواش به درسا گفت:درسا خودت بهتر از همه میدونی که جن و روح وجود داره

درسا:منظورت؟

بهار:ویلاتونو میگیم درسا خانوم

درسا:واقعا که واستون متاسفم

شایان به حرف زدنش ادامه داد:اره داشتم میگفتم ما با دوستامون وقتی که سرباز بودیم احضار جن کردیم دیگه همه جا پیشمونن الانم ما میتونیم جن احضار کنیم جن تصغیر کنیمو کارای دیگه که به جن مربوطه

همه کلاس ترسیده بودن ولی در اولین جلسه خیلی باهم صمیمی شده بودن کلاس بعدی هم شروع شد چون یخ بچه ها اب شده بود همش شلوغ میکردن و استاد از این بابت عصبانی شده بود

بهار چشمش رو حسین و حسین هم چشمش رو بهار بود اخر سر حسین یه چشمک به بهار زد که دل بهار خالی شد و تو قلبش کیلو کیلو قند اب کردن

پرهام داشت باران را زیر چشمی دید میزد و شایان هم درسارو ولی باران درسا خیلی مغرور تر از این حرفا بودن که به یه پسر رو بدن و اصلا نگاهشان نمیکردن وقتی محمدرضا به نازی نگاه کرد دل نازی هم مانند دل بهار خالی شد و به وجد امد اما حیف که نیلوفر کم کم داشت امیدو فراموش میکرد

که یه پسر دیگه به اسم امید پیدا شده و غم او بیشتر شده امیدم زیرچشمی به نیلوفر نگاه میکرد اما نیلوفر به فکر غم هایش بود

کلاس تمام شده بود دخترا درحال جمع کردن وسایل هایشان را جمع میکردن که پسران شجاع به انها پیوستن نگاه دخترا با اخم به روی پسرا بود که شایان با غرور گفت:ببخشید خانوم راد یه سوالی داشتم

درسا:بفرمایید؟

شایان:میخواستم بدونم واقعا ویلای شما جن داره؟

بهار زودتر از درسا جواب داد:بله داره

درسا اخمش غلیظ شدو گفت:نه بهار جان شوخی میکن اقای افشار


romangram.com | @romangram_com