#ویلای_نفرین_شده_پارت_31


درسا:نه همه باشن یه دفعه میگم انشالله نازی فردا مرخص شد میگم

درسا و نیلوفروبهار باهم رفتن طبقه بالا تو اتاق خوابیدن

نیلوفر-از استرس دارم میمیرم پس جواب چی شد؟

باران-وای از استرس قلبم افتاد الان نمیدونم کجاس!

ناگهان درسا با فریاد گفت

-وای اومد بیاید اومد!

همه به سمت کامپیوتر هجوم اوردن که هیچ پرواز کردن و به صفحه کامپیوتر نگاه کردن هرچهارنفر استرس داشتن .بهار که تا اون موقع ساکت بود گفت

-بچه ها اگه از هم جدا بشیم چی میشه؟

و ناخود اگاه بغض در گلویش خانه ساخت ولی بهار اجازه ریختن اشک هایش را نداد و تا دوستانش را ناراحت نکند.سکوت میان جمع چهار نفرشان حکم فرما شد!استرس رد شدن از کنکور یه طرف و جدا شدن از دوستاشون یه طرف که همین باعث میشه جوابی برای سوال بهار نداشته باشن.

بعد از دقایقی گشتن و در کامپیوتر بلاخره درسا گفت-پیدا کردم پیدا کردم بچه ها مژدگونی بدید

بهار:چیشد؟چیشد؟

درسا-اول مژدگونی

نیلوفر-ای بابا بگو دیگه شورشو درنیاراجی

باران-نیلو راس میگه بگو

درسا یه لبخند زد و گفت


romangram.com | @romangram_com