#ویلای_نفرین_شده_پارت_115
محمد رضا اب رو روي باران ريخت اينبار باران فرياد كشيد پرهامو شايان بزور داشتن جلوي خودشونو ميگرفتن كه جلو نرن پرهام برگشت سمت دخترا و گفت=حالا
نازي دست نيلوفروبهارو گرفت و باقدمايي لرزون به سمت باران و درسا رفتن محمد رضا ادامه داد=من از طرف خداوند يگانه پيامبرم حضرت محمد به شما دستور ميدم از جسم ها خارج شويد و به جهنم خانه ابديتان برويد
نازي شروع كرد به تعريف يكي از خاطراتشون
نازي=باران يادته هشتم بوديم كه اكيپمونو ساختيم و اسمشو شيش ستاره گذاشتيم يادته چقد شيطوني ميكرديم تو مدرسه
يادته كل مدرسه واسه شيطناتامون ميشناختن مارو؟
نيلوفر ادامه داد=اره يادته روز اخر مدرسه چقد اب بازي ميكرديم از سرتاپامون خيس خالي بود خخخخخخ بعد خانوم نوايي(معاون مدرسه)
اومد ديد چقد دادو بيداد كرد سرمون ولي ادم نشديم هيچ بازم اب بازي كرديم
بهار=اونروزو يادتونه باهم دعواكرديم يادتونه چقد گريه ميكرديم ههه هروقتم با يكي دعوامون ميشد باران طرفشو ميگرفت و ميشد ادم بده اه اه هميشه از اين اخلاقت بدم ميومد
وايي اونروز رفتيم اردو همش اين پسرارو مسخره ميكرديمو تيكه مينداختيم بهشون چقد خوش گذشت
بارانو درسا سرشونو پايين انداخته بودندو داشتن ميلرزيدن باران و درسا شرايط روحي سختي رو تحمل ميكردن اونا داشتن با تموم توانشون جلوي لعوناردو و ويكتوريا رو ميگرفتن اما كار راحتي نبود خارج كردن اون دوتا از بدناشون پرهامو شايان بايد تير اخرو ميزدن
شايان=درسا دوسست دارم ترو خدا برگرد ...............درسا پاشو ..پاشو ببين بخاطرت غرورمو گذاشتم زير پام توروخدا بيدار شو مامان بابات منتظرتنا
پرهام= بارانم برگرد باهاش بجنگ تو ميتوني تو دختر قوي هستي الكي كه عاشقت نشدم ......پاشو خانومي ...مگه تو عاشق خانوادت نيستي بخار اوناهم كه شده برگرد
لرزششون متوقف شد اميد چاقو رو از روي زمين برداشتو به سمت بارانو درسا رفت اروم با چاقو دست و پاهاشونو باز كرد
محمد رضا گفت=اي ابليس هاي رانده شده از درگاه خدا از جسم خارج شويد
باران و درسا روي زمين افتادند و هردو خون بالا اوردن محكم عق ميزدن و خون از دهانشون خارج ميشد احساس ميكردن با هربار عق زدن تكه اي از وجودشون كنده ميشه و خارج ميشه پسرها با لبخند نگاهشون ميكردن اما دخترا وحشت زده بودند بهار دست حسينو گرفتو گفت=چيشده چرا اينطوري ميكنن
romangram.com | @romangram_com