#وسوسه_پارت_8


دوباره دو طرف كوچه رو ديدم كسي نبود..نفسي كشيدم و باز رفتم بالا ….به لبه ديوار رسيدم …نفس كم اورده بودم ….

پاهام طرف كوچه و نصف بدنمم طرف حياط ..مي خواستم پاي راستمو بكشم بالا … تا بتونم راحت برم….

نيفتي

-يا قمر بني هاشم …اين صداي كيه؟ …همونطور خم شده و در حال جون دادن….برگشتم ببينم كيه…

قلبم آمد تو دهنم…..(نه ..مرگ مادرت از اينجا برو …..)

پاتو بكش بالا الان مي يوفتي

تو دلم ممنون نه اينكه كله خرم حاليم نيست بايد پامو بكشم بالا …… عقل كل دارم همين غلطو مي كنم ..

.اما چادرو چون محكم دور خودم بسته بودم ….نمي تونستم پامو تكون بدم…. هي پام وسط راه كم مي يورد ..عاجزي از سرو صورتم مي باريد ….

اين اولين بارم نبود ……كه از اين كارا مي كردم……ولي اولين باري بود كه داشتم كم مي يوردم ….هر وقت که دزدکي با الهه به بازار مي رفتيم کار همين بود….. قايمکي از در بالا مي رفتمو و با کمک درخت توت تو حياط خودمو مي رسوندم به اتاقم ….چند بارم خانوم جون مچمو گرفته بود..ولي شانس اورده بودم که به اقا جون چيزي نگفته بود …

برگشتم و بهش نگاه كردم ….

به دو طرف كوچه نگاه كرد… كتشو در اورد و پرتش كرد داخل حياط … مثل من از در امد بالا و خودشو كشيد بالا ….خيلي راحت به لبه ديوار رسيد …نگامون بهم افتاد…

مگه درو ازت گرفتن ؟

پريد تو حياط ….


romangram.com | @romangram_com