#وسوسه_پارت_52
متاسفم كه الان شما مجبوريد تو اين موقعيت بشينيد و به حرفام گوش بديد…..
به دهنش چشم دوخت..يعني چي مي خواست بگه ….
كمي دست دست كرد…دستي به گردنش كشيد …..معلوم بود كه تو نحوي بيان جمله اش دچار مشكله…
چند بار خواست چيزي بگه ولي بازم سكوت كرد…. كه يه دفعه با حالت كلافه اي :
مسعود-من راضي به اين وصلت نيستم..از اولشم فقط به احترام پدرم امدم …اونم به پاس تمام زحمتايي كه برام كشيده ….
حرفشو قطع كرد و به صورتم خيره شد ..تا تاثير كلامشو ببينه ….
وقتي ديد ساكتم
مسعود-نمي خوام ارزش شما رو بيارم پايين…..اما..
بازم مكثي كرد
مسعود- .اما اگه من بخوام يه زماني ازدواج كنم ….شما اون كسي نيستيد كه من دنبالشم …..يعني معياراي من با شما به احتمال 100 درصد… زمين تا اسمون فرق مي كنه…
پس اگه ايرادي نداره….با عرض معذرت … به خانوادتون بگيد منو نمي خوايد …..
خوستگاري زوركي …..كتك بي خودي و تحقير شدنم توسط مسعود ….اتش درونمو شعله ور كرد …
از ديروز تا به الان بدترين دوران زندگيمو گذرونده بودم …
romangram.com | @romangram_com