#وسوسه_پارت_45
دست شما درد نكنه عروس خانوم..
مي دونستم رنگ صورتم با لبو ها يي كه زمستونا مي خورديم مو نمي زنه ….سيني رو به طرف زن حاج نادر گرفتم ……
نمي دونم چرا همه به حاج نادر مي گفتن حاج نادر …در حالي كه زنشو با فاميل صدا مي كردن …..
شايدم اينطور بين مردم جا افتاده بود …جالبيش اين بود كه اسم كوچيك خانوم محبي رو هم نمي دونستم
اولين چيزي كه به چشم خورد … دستاي پر از النگوشو بود كه زيادي صدا مي دادن…..و توي اون دستاي سفيد بيش از هر چيزي خود نمايي مي كردن ..
.حتي يه حرف كوچولو هم بهم نزد… بعد نوبت اقا جون بود ..كه سيني رو بگيرم جلوش ….. ….چايي رو برداشت و با متلك طوري كه مسعود بشنوه …..
اقا جون-براي اقا دامادم ببر …..خيلي وقته منتظرن …
ديگه داشتم اب مي شدم…كف دستام حسابي عرق كرده بود ….روسري ليزي كه سر كرده بودم …تو اون گرما …بد جوري به داغتر شدن صورتم كمك مي گيرد …احساس مي كردم دارم خفه ميشم ..
كمي سرمو بالا بردم تا ببينم كجا نشسته ..سرش پايين بود ….
بهش نزديك شدم …..به دستش كه روي دسته صندلي گذاشته بود نگاه كردم ..معلوم بود كه با شدت داره بهش فشار مياره….. انچنان كه دستش سفيد شده بود…..
- .بفرماييد….
تازه متوجه من شد …..سرشو اورد بالا …. چشم تو چشم شديم …..سرمو زود انداختم پايين و سيني بيشتر گرفتم جلوش ……
چايي رو برداشت……. دلم مي خواست چهره اشو مي ديدم..
ولي اون لحظه فقط يه جفت چشم قهواي رو ديدم كه تنها چيزي كه توشون ديده مي شد ….خشم بود
romangram.com | @romangram_com