#وسوسه_پارت_3

از قيافش يه جورايي خوشم ميومد..

هميشه اروم و متين بود…ماماني يعني همون ننه…. ننه ام… گاهي ازش حرف مي زد..مي گفت خيلي پسر با جنم و باعرضه اي بود…هميشه مي خنديدو بيشتر عروسيا مجلس گردون بود…خدا از سر تقصيراتش بگذره …حالا هم هر چي مي كشه حقشه ….بيشتر بكشه …..كه دل همه از دم خنك بشه..

تو دلم گفتم لابد گور باباش كه تا اخر عمر زجر بكشه…كي به كيه….. بذار فقط دل مردم خنك بشه

….دستاي كشيده اي داشت..چيزي ازش نمي دونستم …از اولم…..يعني از موقعه اي كه يادم مياد … همه دربارش بد مي گفتن ….سنشو نمي دونستم و لي بهش مي خورد ،27 ،28 ،29 ..اوه چه مي دونم ….همين دورو برا بود ..

از خونه بيرونش كرده بودن ….

اين عروسيم بلاجبار امده بود ..كبري خانوم ….مادرش ازش خواسته بود كه بياد …خوب بايدم مي يومد هر چي بود داداش بزرگه ناتني مهناز بود ….

چشماش تو اون تاريكي ديد ه نمي شد……….ديده ام ميشد چه فرقي به حال من داشت …

اما خجالت اوره ..من از چهره اش خوشم ميومد..نه تنها من..بلكه اكثرا دخترا ي محل ازش خوششون ميومد..همه از قيافش …ولي هيچ كسي جرات نداشت اين حرف جلوي كسي بزنه … ..اصلا اوردن اسمش تو اون محله گناه كبيره محسوب مي شد

همه اونو يه ادم بي ابرو مي دونستن

باز ماماني همون ننه ننه ام :

قربون حكمت خدا برم…يكي اخلاش خوبه، كاريه، درس خونده است…. نه بهش برو رو مي ده… نه استعداد ….اما اين چي ؟…چنان برو رويي داده كه استغفرالله ادم دلش مي خواد مدام نگاش كنه …

هميشه كه به جاهاي خوب حرفش مي رسيد …ده تا استغفرالله مي گفتو منو مي فرستاد … پي يه استكان چايي داغ ..كه همون نخود سياه خودمونه

خونه امو از اون خونه قديميا بود….

سن من كه چيزي نبود 18 سال… درست 18 سال ناقابل….

romangram.com | @romangram_com