#ورطه_پارت_90

چایی که دستم بود میریزه رو پام...
_اووو....چته بابا؟! تابلو بازی تا چه حد؟
_حالا محسن چی میگه؟ ماشالا خان؟
_ فکر کن آقا ماشال ( ماشالا) از عروس باب طبع خودش دفاع نکنه، محسن مگه میتونه کمتر از گل بهش بگه؟ دو تا میزنه در گوش محسن، اون بدبختم یه سال دیگه زندگیشو با گیلدا تمدید میکنه....
_خدا بده شانس...
_دیوونه س دیگه، گیلدا از اولم به محسن نمیخورد، محسن افکار روشن فکری داشت، لااقل دک و پوزش زیاد بود، ولی گیلدا از همونایی که زنیتو تو کنار شوهر خوابیدن و قورمه سبزی پختن میدونست، نقطه عطفشم اینه که تند تند بچه بزاد...محسن کجا، گیلدا کجا...قر و فِرِش زیاده هاا، ولی اینجاش هیچی نیس...
با انگشتش رو کله شو نشون میده...
_آره، گیلدا ادا اطوارش زیاده، میخواد بگه من خیلی حالیمه، ولی هیچی نیس...طلای ملای جدید نخریده بود احیانا"؟ اخه فقط اینجور وقتا فامیل و قابل میدونه برای رفت و امد...
لیوان چایی رو یه ریز میرم بالا، از ته لیوان، چشمای درشت شده زیبا ، زیبا ترش کرده...هربارقاصد خبرای مهم و تکون دهنده زندگی محسن بوده......درست عین همون موقع...اون روزم همین نظرو راجع به گیلدا داشت...گیلدا و محسن بدتر از منو الیاس زندگیشون پر ازتضاد و تناقض بود... ولی جالب اینجا بود که این پارادوکس ها زندگی رو زیبا تر کرده بود از دید ببینده ها...
صدای جیغ جیغوی زیبا میپیچه تو گوشم:
_لعنتی، هیچ معلومه کجایی؟ مردم و زنده شدم..خوبی؟ فسقلیت خوبه؟! اون الیاس بی وجدان کجاس؟ باز کجا ول کرده رفته یللی تللی؟1
_چته تو؟ من خوبم؟ مگه از کی زنگ زدی؟
_از صبح تا حالا...
_خونه نبودم...
_کجا بودی؟ تو که تو شهر غریب کسی رو نداری! کجا رفته بودی با اون حالت؟
_من خوبم زیبا، بیخودی شلوغش نکن، رفته بودم واسه چکاپ...
_خب، چه خبر؟ بچه خوب بود؟
_آره، حالش از منو تو بهتره... ایشالا تا 2 ماه دیگه به دنیا میاد...
_2 ماه دیگه؟ چه خبرای مهمی تا دو ماه دیگه قراره بشه تو فامیل...
_چه خبرایی؟ مگه کسی میدونه من حامله ام؟ زیبا نکنه دهن لقی کردی و رفتی گذاشتی...؟
_ نخیر،وقتی قول دادم بین خودمون باشه،سرم بره به کسی نمیگم...
_پس دو ماه دیگه چه خبره تو فامیل؟
_هیچی...مهم نیس...
فهمید که کنجکاویم به آستانه خودش رسیده...دیگه لزومی نمبینه بیشتر از این ادامه بده...
_چی شده زیبا؟ میدونی که بدم میاد یه حرفو نصفه نیمه ول کنی!
_عروسی عاشق دلخسته تون...
_چـــــــی؟!
به نظر خیلی غیر منتظره بود، ای کاش مقدمه چینی میکرد...
_نگو چی؟ بگو کی...عروسی آقا محسنه...
گوشی عرق کرده تو دستام درجا یخ میبنده...آب دهنمو قورت میدم...
_محسن؟ با کی؟
_با گیلدا، دختر عمو عبدا... آقا ماشالا!
_همون فیس فیسه؟
_آره همون....حالا تو چرا هوو بازی در میاری؟
_من کی هوو بازی دراوردم؟ محسن دیگه برا من تموم شده س...
_آره جون خودت، فقط دیگه بخوای هم نمیتونی بهش فکر کنی...میفهمی، فکر کردنتم مجاز نیس...

romangram.com | @romangram_com