#ورطه_پارت_102
انگشت شصتشو میذاره لو لباشو تند تند روش ضرب میگیره، باید با چه آهنگی بگه که غم انگیز نباشه؟ که رمانتیک باشه؟!
_اون...اون وقتا...
_کدوم وقتا، درست..."واو" به "واو"...
حالا که مُغورش اوردم باید اونقد سخت بگیرم که ساده و سرسری منو از سرش باز نکنه...
_همون 8 سال پیش...یه دختره بود، الیاس خاطرشو میخواست...
آب دهنشو قورت میده...
_نینا خواهر یکی از ....یکی از دوستای نوید بود، تو یه مهمونی همو دیده بودن...
_مهمونی؟
_آره دیگه، از همین پارتی ماتیای که میگن، اون موقع ها مث الان همه جا پارتی نبود که...
دولا میشه لیوانشو برمیداره، با اینکه هیچی آب پرتغال تهش نمونده، دوباره لیوانو میره بالا...
_خب بعدش؟!
_خب بعد نداره دیگه... از هم خوششون میاد ...ولی قسمت نمیشه!
همه اینا رو میدونستم، تمام این قصه ها رو نگفته از بربودم... جلو جلو غصه شونو خورده بودم ولی...اینا هیچ کدوم اونی که من میخواستم نبود..باورم نمیشد...
_همین، به همین راحتی...قصه ما به سررسید؟! بچه گول میزنی الناز؟!
زني چروكیده گوشه خودش رفته
وتكیه داده به دیوارهاي ناباور
دلم به عشق توهرغصه راتحمّل كرد
گذشت رو زبد امّا رسید به ... بدتر!
_خب الیاس یه خریتی کرد و اسم نینا رو کوبوند رو بازوش، حالا من باید داغ این مُهر و ببینم؟
_نه من دارم میبینم، هر وقت که الیاسو میبینم، اون مهر و پررنگ میبینم...خوش خط...
گره روسریو رو میبندم، دست میبرم و کیفمو از رو مبل کناریم برمیدارم...
_از همون نوید بپرسم شاید دقیق تر یه چیزایی رو یادش بیاد...تو اون موقع بچه بودی!
_زرین بشین تو رو خدا، به قول خودت من اون موقع بچه بودم، 15-16 سالم بیشتر نبود.
_ولی همه چیزو دیدی و فهمیدی...
چشمامو ریز میکنمو ابرومو میدم بالا:
_نه؟! چشم و گوش بسته نبودی...بهرحال فضولی تو خوِنته...
_طعنه نزن، طنعه طعمش بده، تلخه!
_برا من فلسفه نچین الناز، حوصله ندارما، بخوای دروغ تحویلم بدی میرم پیش نوید...مطمئن باش الان دیگه همه چیزو میگه...
_الان؟!
_بله، داداش الیاستون گل کاشتن دوباره...سر شراکتش با سیروس از نوید پول قرض کرده که یه ماهه پسش بده ولی هنوز خبری نشده...نویدم سر این پس ندادن، بس نشسته در خونه...
_من نمیدونستم...الیاس داره چه غلطی میکنه اون سر مملکت؟
_نمیدونم، برای همین میخوام ببینم قبلا چه غلطا کرده، تا کجاها جا داره برای خراب کاری...چه استعدادای بالقوه ای داره...
_بخدا من هیچی بیشتر از این نمیدونم زرین، به جون شایان، اصلا به جون همین بچه ای که الان تو راه دارم....
شوک حرف آخر زیاد بود، هضم نشدنی بود برای همین نتونستم فرو بدم، بالا اوردم این حرفو:
romangram.com | @romangram_com