#ورطه_پارت_101
_نه که نداره؟!
تو که راستگو بودی،چی شد، پای داداشت که اومد وسط، دوباره داری طرفشو میگیری و سنگشو به سینه میزنی، کسی که بارها سرش به سنگ خورده و عبرت نشده براش.
_تو دیگه چرا؟! این حرفا رو به کسی بزن که آثار جنبیدن سر و گوش داداشتو رو بازوش ندیده باشه...
سرشو میندازه پایین،نمیدونم به خاطر کار الیاسه یا دروغی که میخواست تحویلم بده که سر افکنده میشه!
_خب زرین، ماجرای نینا تموم شده...
_تو از کجا میدونی، شاید ادامه پیدا کرده؟
_فکر نکنم...
_چطور؟!
_خب، همون موقع ها مامان الیاسو قسم داد که اگه...
_چی شد؟ اگه چی؟
_هیچی، ولش کن اصلا، من فردا میرم از مامان میپرسم الیاس کجاس؟
_گفت میره بندر دیگه، ولی این مال یه ماه پیش بود، الان معلوم نیس کجاس.
گره روسریمو شل تر میکنم، گاهی از این همه خونسردی الناز اتیشی میشم،داغ میکنم...خودمو میکشم جلوتر:
_چی میخواستی بگی الناز؟! عمه برای چی الیاسو قسم داده؟
_هیچی زرین،گیر دادیا...بیچاره داداشم.
_بیچاره یا باچاره،من تا دلیلشو نفهمم از این جا جُم نمیخورم.
_هه! بچه میترسونی؟ من که از خدامهريال همینجا میمونی...زنگ میزنم حمید رضا بره دنبال شایان.
_بس کن الناز، لودگی هم حدی داره...حرف تو حرف نیار...جواب منو بده.
اخماشو تو هم میکشه، این یعنی با اتمام لودگی موافقه:
_جواب چی رو بدم؟ چی عایدت میشه از از این نبش قبر؟
_اینکه حالا که بالا سر این قبر وایسادمو دارم سنگشو به سینه میزنم، اصلا مُرده ای هس یا نه؟!
_هس، هس، بخدا هس،
_چی هس؟ مرده؟ الیاس داره منو میکشه با این کاراش،تو یه زنی الناز...
کمرم درد میگیره، برمیگردمو به پشتی مبل تکیه میدم، چقد وزن داره بعضی حرفا... چقد سنگینه که خودتو جلوی خواهر طرف سبک کنی.
_الناز بفهم، سخته، بخدا سخته اینکه قبل از هر رابطه ای اول از همه چشمت بیفته به اسم زنی که با پوست و گوشت شوهرت عجین شده، یکی شده...
داد میزنم:
_نینا کیه که اسمش رو بازوی شوهر من حک ابدی شده؟هان؟ چیکار کرده که همیشه به منو رابطه و خلوتم با الیاس دهن کجی میکنه؟!
تموم شد، گفتم، راحت شدم...
_خودتو بذار جای من، اگه حمیدرضا فقط یه لحظه اسم یه زن دیگه رو به زبون بیاره چیکار میکنی؟ حالا از اینکه بازوی شوهرت بشه آینه دق، میگذریم.
_زرین هرچی کمتر بدونی به نفع خودته...
_اینو خودم تشخیص میدم...لااقل بهتر از تو تشخیص میدم.
گزنده...تیز...بُریدم اون رشته حرمتی که میخواست حفظ بشه و برام منفعت داشته باشه.
_چی شد؟ میخوای برم از نوید بپرسم؟ اون بهتر میدونه...بالاخره همون موقع ها رفیق گرمابه و گلستون الیاس بود...دوتایی از همون گلستون شروع میکردن به دست گل آب دادن.
روسریمو که افتاده رو شونه هام برمیدارم و میکشم رو سرم...
_صبر کن...
romangram.com | @romangram_com