#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_85
ويدا دوست خيلي خوبي مي تونه باشه و به راحتي مي تونه منو شاد کنه…
خوشحالم که حداقل يک نفر پيدا شده که منو خوشحال و شيطون مي کنه و اون کودک درونمو قلقلک ميده تا شيطنت کنم!
ويدا مي تونه شاديو به من برگردونه و کمک زيادي بهم بکنه…
با نفس نفس گفتم-بگو…غـ…غلط کردم…
بدون هيچ نفس نفس زدني گفت(خير سرش جنگجوي حرفه ايه ميخواي نفس نفس هم بزنه؟)-غلط کردي…
-ويــــدا
-جـــانــــم؟
يهو ايستاد و منم بهش خوردم و هر دو پرت شديم روي زمين
ويدا-آخ ننه له شدم…مگه من ضد ضربه ام؟پاشو لهم کردي
-حالا انگار من چند کيلوم
-بابا تو باربي،تو مانکن،تو خوبي فقط از رو من پاشو
خنديدم و بلند شدم…خاکاي لباسمو تکوندم
دست ويدا هم گرفتم و بلندش کردم
ايندفعه مثل آدم راه افتاديم سمت اتاق من
ويدا خودشو پرت کرد رو تخت و چشماشو بست
romangram.com | @romangram_com