#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_30


-وانيا اون داره ازدواج مي کنه و تو رو دوست نداره.تا حالا که نمي دونستي از الان به بعد هم سعي کن اونو فقط به چشم يه دشمن ببيني؛اينطوري براي خودتم بهتره.يکمم به من فکر کن…لطفا…شب خوبي داشته باشي عزيزم.

از جلوي چشمام غيب شد.هه…واقعاً شب خوبي دارم،اون از کابوس ديدنم اينم از الان که فهميدم احساساتم قبل تر هم بوده و جديد نيست.

چه دل خوشي داشتم که به خودم مي گفتم اينا همش حرف الکيه و احساس دلتنگي براي کسي که فقط اسم و قيافشو مي شناسم بي جهت و مزخرفه.

يه لحظه ياد سوالي که از ماهان پرسيدم،افتادم.

واي خدا من چي گفتم؟اونم جلوي ماهان؟

تازه فهميدم چه سوالي و از چه کسي پرسيدم و خودمو لعنت کردم.

آخه اين سوال بود پرسيدي؟اونم از کسي که مي دوني دوستت داره؟واي واي دارم ديوونه مي شم.

با دو خودمو به اتاقم رسوندم و روي تخت پرت شدم.

شقيقه هامو ماساژ دادم و چشمامو بستم تا حداقل چند ساعت از اين همه فکر و مشغله جدا بشم.

***

-وانيا پاشو،وانيا.خرس قطبي،پاشو.مي خوام باهات جدي حرف بزنم.

با لحن زاري گفتم-سر صبححرف جدي زدنت گرفته؟نينا،جانِ من ول کن.بزار بخوابم،ديشب تا نصفه شب بيدار بودم،دم صبح تازه خوابم برد.

-به من ربطي نداره من دقيقا الان مي خوام باهات حرف بزنم.

-خب بزن من گوش مي دم.


romangram.com | @romangram_com