#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_18
نينا-خب،عرضم به حضورت که…
در همين لحظه آفتاب هم توي سالن ظاهر شد.
اي بابا اين اينجا چي مي خواد؟مار از پونه بدش مياد در لونه اش سبز مي شه.
ميترا-آفتاب،اينجا چه مي کني؟
چه مي کند؟کنجکاوي!مگه کار ديگه اي هم داره؟
آفتاب-ديدم همه جمع هستيد من هم آمدم.
نينا-بيا بشين…داشتيم درباره ي خوب شدن واني حرف مي زديم.
آفتاب-واقعا؟پس به موقع آمدم.
آفتابم نشست کنار نينا.
چيترا-نينا مي گي يا بگم؟
نينا-خودم مي گم.چقدر هولي تو؟
چيترا-دست خودم نيست.
نينا-خب وانيا جان،عزيزم قبل اينکه راه حلو بگم بايد قول بدي واکنش سريع نشون ندي و قشنگ روش فکر کني.دو روز وقت فکر کردن داري چون کار هاي زيادي داريم اينارو گفتم چون خودمو خوب مي شناسم و تو هم که خود مني.
-تو بگو من واکنش سريع نشون نمي دم.
romangram.com | @romangram_com