#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_16


-خبريه؟

ميترا-خبري خوب و خوش.

-به سلامتي!چه عجب ما يک بار به جاي خبر بد و خبر جنگ،خبر خوب مي شنويم!حالا اين خبر خوبتون چيه؟

نينا-راه درمانتو پيدا کرديم.

-راه درمان؟

نينا-آره خاله جون راه درمانِ اين فراموشي مزخرفت!

-پس بگو چرا مهربون شدين!حالا اين راه درمان چيه؟ببينين همين الان بگم،اگه مي خواين پيشنهاد هاي اجق وَجق و جادو هاي به درد نخورتونو روي من اجرا کنين،سخت در اشتباهين؛چون من زير بار اين چيزا نمي رم حالا بفرمايين!

اين حرفو زدم چون قبلا هم براي خوب شدن من،دست به دامن جادو شدن و من براي سه روز سر درد وحشتناکي داشتم و آخرش هم نتيجه اي نداد!

يه بار ديگه هم پيشنهاد دادن برم نوک بلند ترين قله ي سرزمين بايستم و فکر کنم در حال سقوطم که اين فکر کردن داشت به واقعه مي پيوست اما ماهان با پرواز و به موقع منو نجات داد.

اينا چند نمونه ي کوچکش بود وگرنه بد ترشم سرم آوردن!هميشه هم موقع پيشنهاداتشون اينطور مهربون مي شدن.

من نمي دونم چطور سرزمين هارو به دست اينا سپردن و مقام بهشون دادن!!

نينا-نه وانيا جان خبري از پيشنهادات اجق وجق و جادو هاي اثبات نشده نيست.اين دفعه فرق داره و ما مطمئنيم جواب مي ده.

-مي شه بپرسم از کجا مطمئنين؟

نينا-خب،من تونستم بزور زير زبون آيينه جادويي رو بکشم و اون گفت اين راه جواب مي ده.


romangram.com | @romangram_com