#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_اول)_پارت_24


حیف خیلی خشگل بود…

روی تخت دراز کشیدم…خوابم نمیبرد

همه ی افکارم درهم شده بودن…

یعنی مامان و بابا الان چیکار میکنن؟

من چطوری اومدم اینجا؟

اشک سه رنگ چیه؟

دنیای خواب ها کجاست؟

ملکه سیترا کیه که همه ازش میترسن؟

چرا میترا ادبی حرف میزنه و بقیه نه؟

شاهزاده آرسان حالش خوبه؟

این فکر خیلی ذهنمو مشغول کرده بود یعنی الان حالش چطوره؟

هووف نمیدونم چم شده…از وقتی نگام به چشاش افتاد دلم لرزید …

چشماش جذبه و زیبایی خاصی داشت

اهه وانی…چه مرگته؟بگیر کپتو بزار.با این همه مشکلی که داری تازه خانم عاشقم بشه دیگه نور الا نور

عاشق؟من؟توی این سرزمین ناشناخته؟مگه من آرمان رو نمیخواستم؟

(وااااانی کپتو میزاری یا نه؟)

اوه اوه ندای درون عصبی میشود راست میگه دیگه باید بخوابم هزار بار غلت زدم و اینور اونور شدم تا بالاخره خوابم برد در انتظار روزی سخت…

*********

دست هام رو از دوطرف کشیدم ولی دست راستم به چیزی برخورد کرد …بیخیال به دنده چپ خوابیدم که صدای خنده ای شنیدم و بعد صدای یک پسر-نمیخوای بلند شی؟

هاااان؟ صدای پسر؟تو اتاق من؟خاک بر سر اتاق که برای تو نیس

romangram.com | @romangram_com