#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_اول)_پارت_2
-وای وای ی خواب جالبی بود که نمیدونی…خواب دیدم چند تا گرگ با صورت های انسان روی مبل های توی خونه ما نشستن و دارن چایی میخورن…
هنوز میخواستم حرف بزنم که صدای زنگ تلفن اجازه نداد
آخه کی این وقت روز زنگ میزنه؟
مامان گوشی رو برداشت و شروع به حرف زدن کرد و منم در این وقت ی صبحونه مشت خوردم
بالاخره تلفن رو قطع کرد و روبه من گفت-احیانا صورت گرگارو ندیدی؟
-نه زیاد دقت نکردم، چطور؟
-فک کنم خوابت واقعی شد،عمت اینا ظهر میان اینجا
زدم زیر خنده…اونروز مادرم اون حرفو به شوخی زد ولی واقعیت چیز دیگری بود…
بیچاره بابای من،پدر من مرد ساکتیه و همه چیز رو به مامان سپرده چون عاشقانه اونو میخواد و اعتراضی هم نداره
از عمه هام و کلا خانواده پدریم دل خوشی نداشتم آخه اونا وضعشون از ما بهتر بود و همیشه به ما فخر میفروختن و در نظر من مثل گرگ میمونن.
-بسه،زیاد خندیدی.پاشو لباس کارگری بپوش
-نههه مااامااان
-پاشو دخترم پاشو
اهه هرچی خوردم کوفتم شد.
لباس کهنه و پاره پوره ام رو پوشیدم و شروع کردم به تمیز کردن
-آخه من موندم اینا نمیتونن نیان خونه ما؟
-آنی با این وضعی که تو تمیز میکنی فکر کنم باید بریم سر چهارراه
-سر چهارراه چیکار؟
-چهار تا کارگر ورداریم بیاریم کمک.د دست بجنبون الانا میان ها
-ای بابا همینم از سرشون زیاده
romangram.com | @romangram_com