#توماژ_پارت_82
رنگش پرید و دهانش برای زدن حرفایی که پشت حصار لبش مونده بود نیمه باز موند
-بهترین زندگی رو براش درست می کنم .....
قدمی به سمتش برداشتم و گفتم: من از دخترم نمی گذرم!!!!
چند ساعتی از رفتن آرتین می گذشت ، ساعت از نیمه شب گذشته بود که صدای چرخش کلید تو قفل در خبر از اومدن پاک مهر می داد ، اونقدر اتفاقات چند ساعت قبل ازم انرژی گرفته بود که جونی برای بلند شدن و رغبتی برای شنیدن نتیجه کارش نداشتم
سلام بلند بالای پاکمهر با ظاهر شدن اندام مردونش تو قاب در یکی شد کتشو رو ساعد دستش گذاشت کراواتشو شل کرد و تکیشو به در داد و چشمکی از سر شیطنت زد و گفت: خوش گذشت؟؟
-پاک مهر الان وقتش نیست
romangram.com | @romangram_com