#توماژ_پارت_6


نگاه نگرانشو بهم دوخت و من حرکت لب هاشو دیدمو نشنیدم حتی کلمه ای از حرف های همراه و همدم پنج سالمو.... اون قدر ناله بدنم بلند بود که راه می بست به روی هر صدایی ..... تصویری در نظرم جون گرفت که چشم برهم گذاشتم و زیر لب نالیدم ...... لرزش دستام شدیدتر از قبل تنم رو به زانو در اورد و تن سرد زمین نوازشگر گرمای تنم شد ...... صدای خنده ها تو سرم پیچید که سرم رو چنگ زدمو موهامو در حصار دستایی دراوردم که تکان هاش عرش خدایی رو به لرزه در می اورد...... تصویر دوچشم زیبا سیاهی نگاهمو شکافت که قطره اشکی بی امان از گوشه چشمم سرازیر شد.... مرد نبودم ..... نبودم....

********

نگاهی به سالن مملو از جمعیت خونه انداختم ، با بی قیدی خودمو رو مبل رها کردم و چشم بستم به روی دنیای کثیف اطرافم ، صدای خنده های اغواگرانه و لوندانه دخترای کم سن و سال و نگاه های هرز پسرهایی که هر فرصتی رو غنیمت می دونستن برای نوشیدن از شهد کام دختران بی خبر که دل به زمزمه های عاشقانه یه مشت دروغگوی عیاش خوش کرده بودن مثل خنجری به جون اعصابم افتاده بود ، نفسمو پر صدا بیرون دادم و چشمام و بستم و لیوان مملو از نوشیدنی خنک رو تو دستم فشردم تا کمی کم بشه از حرارتی که وجودمو به اتش کشیده بود ، اتشی از جنس خشم، از جنس غیرتی که تموم رگ و ریشم رو به فغان دراورده بود ......

دستی اروم تو موهام فرو رفت که چشم باز کردم ، همون چشم ها با همون لبخند کودکانه و سایه ای که عجیب رو سرم سنگینی می کرد

-هنوزم نمی فهمم وقتی جنست از جنس این ادما نیست چرا اصرار داری تو جمعشون باشی؟

بوی الکل دهنش با عطر تنش تو سرم پیچید که اخمامو تو هم کشیدمو با دست به عقب هولش دادمو گفتم: تو که هم جنسشونی چرا نمی ری پیششون؟ حیف نیست؟


romangram.com | @romangram_com