#توماژ_پارت_31
-دلم برای این تعصبای خرکیتم تنگ شده بود اقاهه
خندم گرفت و نگاهمو بهش دادم که لیوان شربتم رو میز گذاشتو روبروم نشست و گفت: مهمونی خوش گذشت حضرت والا؟
از سوالش جاخوردم و برای پنهون کردنش خم شدمو لیوان سرد شربت البالومو برداشتم ، جرعه ای خوردم تا از یه دستی که زده بود مطمئنم کنه ، خیالم از دهن قرص آرتین راحت بود و صدالبته از حرمتی که برای رفاقتمون قائل بود و می دونست دوست متعصبش مایل به رابطه نزدیک نامزدش با دوستاش نیست پس کار اون نیست
-شیما می گفت حسابی تیپ زده بودی؟
به آنی تمام مهمونای اون شبو از نظر گذروندم و بین دخترای غرق شده تو لوازم ارایش و مشروب و لوندی دنبال شیما نامی گشتم ...... می تونم قسم بخورم جز سیما کسی منو تو اون تاریکی ندید شک دارم اصلا فهمیده باشن که منم اون جام .....
سکوتم که طولانی شد گفت:تعصب و غیرت فقط مال توئه؟ بیرون زدن رگ گردن فقط مال مرداست؟ توبیخ و حساب کتاب چی؟
من ورق به ورق این دختر و از بر بودم ، یه دستی بود ...... شیمایی وجود نداره، با خیالی اسوده تکیمو به مبل دادمو گفتم:منظورت مهمونی کدوم شبه دقیقا؟
romangram.com | @romangram_com