#توماژ_پارت_24


چپ چپ نگاهم کردو گفت: تو این پنج سال به حرمت قولی که داده بودم لب از لب باز نکردم ، حال خرابتو دیدم نگفتم چرا ، هربار لرزیدی هربار اسیر اون تخت شدی هر بار اشک تو وسط اون حال خرابت دیدمو دم نزدم چون قول داده بودم حرف نزنم نپرسم

نگاه ازم گرفتو گفت: اون روزا برام مهم نبود من یه جای خواب می خواستم یه کار نصفه نیمه که بتونم تو غربت گلیممو از اب بکشم بیرون ،برام مهم نبود هم خونم مجنون بود، که چی بهش گذشته ،که من باید در ازای پول کرایه خونه مراقبش باشم

لبخند تلخی رو لبم نشست از یاداوری روزهای نه چندان دور ، هردو گریزان از وطن ،هردو پر از حرفهای ناگفته با لب های بسته ،هردو .....

پاک مهر به سمت پنجره رفت و بیرون خیره شد درست مثل همیشه ، مثل تمام روزهایی که هرکدوم در دنیای خود غرق می شدیم من غرق در خاطراتم و پاک مهر....... بین اون همه خونه و ماشین دنبال چی می گشت این همدم پنج ساله ؟؟

-ولی بعد از یک سال این هم خونه دیگه برام یه هم خونه ساده نبود دیگه برام سخت بود بی تفاوت بودن نسبت به مردی که هنوزم مثل روزهای اول می سوخت می لرزید فریاد می کشید و اشک می ریخت

نگاه مهربونشو بهم دوخت و گفت: منو محرم ندیدی تا شریکم کنی تو آتش دلت ، رفیق ندیدی تا سهمیمم کنی تو دردت ......


romangram.com | @romangram_com