#توماژ_پارت_2


-بزرگ ترین شانس زندگیت بهت رو آورده اون وقت اومدی مثل دیوونه ها به بیرون زل زدی و افتادی به جون خودت و اون ریه بدبختت

با سکوتم لبخند از لبهاش رفت و ابروهاش گره محکمی خورد و گفت: مگه همینو نمی خواستی ؟

چیزی ته دلم فرو ریخت ، چنگی محکم تر قلبم رو فشرد و گره دستام کورتر از قبل شد اون قدر که صدای ناله استخون هام تو تموم تنم پیچید ولی قفلی از لب هام باز نکرد .....

با چند قدم بلند خودشو بهم رسوند و روبروم قد علم کرد و با جدیتی که تا به حال ازش ندیده بودم نگاهشو به نگاه غم زدم دوخت و غرید: چرا لال مونی گرفتی؟ مگه دنبال همین نبودی؟ مگه با فکر یه هم چین روزی پنج سال خواب و به خودت حروم نکردی؟ مگه بارها نقشه شو تو خواب و بیداری مرور نکرده بودی؟ چی شده که دوباره اومدی سراغ این خونه لعنتی؟ دنبال چی اومدی؟ بین این دیوارا پی کدوم روز خوشت گشتی؟ چرا دست از شکنجه خودت برنمی داری؟

فکم منقبض شد از سیلی بی رحمانه حرفای پاکمهرکه با مرور خاطرات تلخ این خونه به تن رنجورم می نشوند، چه بلایی سر این لب های خاموش اومده که این قدر محکم پای پیمانش مونده و حتی برای تسکین جای سیلی رفیقم تکونی به خودش نمی ده ..... چه بلایی سر صدایی اومده که روزی به شادی بلند بود و امروز به غم روزهای تلخ گذشته ساکت و گوشه گیر به نظاره قفل های محکم دهانم نشسته ....

پاک مهر کلافه و عصبی چنگی به موهاش زدو گفت: تو مرد این راه نیستی ..... بهتره فراموشش کنی


romangram.com | @romangram_com