#توماژ_پارت_118


-وظیفمه کاری نکردم .... مریم یکی از بهترین کارمندای ماست همین طور خود تو

سری تکون داد و گفت: خیلی مردین

ضربه ای به پشتش زدمو گفتم: این حرفو نزن ببخش که تو این موقعیت مجبوری این جا دور از انا بمونی

لبخند محزونی زد و گفت: همین که بدونم حالش خوبه برام کافیه حاضرم همه زندگیمو بدم یه بار دیگه به روم بخنده دوباره از سرو کولمون بالا بره

-خدا بزرگه مرد امیدتو از دست نده

-برم تا رئیسم یکی رو نفرستاده پی من ....


romangram.com | @romangram_com