#تیام_پارت_79


- بله اینو پرسید، منم گفتم حتماً ترسیده تو واکنش بدی نشون بدی

با بی حالی گفتم:

- مامان سرم داره منفجر میشه

- الهی برات بمیرم، میرم برات مسکن بیارم

چرا نمی تونم گریه کنم، چرا نفهمیدم کاوه برای همین بود که توی ماشین از رفتارم ناراحت شد.

- بیا این قرصو بخور بعد برو دراز بکش

پتومُ روی صورتم کشیدم تا صدای گریم بیرون نره ، چقدر بدبخت بودم که فکر می کردم با رضا خوشبخت میشم کسی که مردونه به جنگ مشکلات نرفت اون فکر می کرد من چند سال باید منتظر ابراز عشقش میموندم، اگه مادربزرگ سحر فوت نمی کرد اون الان نامزد داشت، آبروی من براش مهم نبود؟ اصلاً رضا چه طوری فهمیده؟ اگه کِس دیگه ای جای کاوه بود عروسی رو بهم میزد.

یعنی کاوه اینقدر خوب بود؟ ولی من باهاش رو راست نبودم و چیزی در مورد رضا بهش نگفتم.

تا شب از اتاقم بیرون نیومدم، اونقدر گریه کردم که دیگه اشک چشمام خشک شده بود، موقع شام، به خاطر اصرار مامان سر سفره نشستم.

فریده با تعجب بهم گفت:


romangram.com | @romangram_com