#تیام_پارت_57
می خواستم یه روز سر فرصت باهات حرف بزنم فکر کنم امشب وقتش رسیده بعداً با هم حرف می زنیم.
بعد از تعارف چایی عمو ازم خواست با کاوه تنهایی حرف بزنم و به قول معروف سنگامونو باهم وا بکنیم.
وقتی به اتاقم رفتیم، کاوه اولین حرفی که زد این بود:
چرا سر سفره اونجوری شدی؟
- من...
- تو چی؟
- خوب برام سخته درسته پسر عموم هستی ولی با هات راحت نیستم ، چون ما زیاد همدیگرو نمی دیدیم.
- همین؟
بدون اراده سریع گفتم :
- آره، عمو گفته تا ماه دیگه عروسی رو برگزار می کنه ، اگه می شه مدتی نامزد باشیم
romangram.com | @romangram_com