#تیام_پارت_46

ساعت از 11 شب گذشته بود که مامان خوابید، فریده تو اتاقش با کتاباش سرگرم بود منم کتاب دیوان حافظ دستم بود همش یه نیت تکراری می کردم و فال می گرفتم به اجبار می خواستم یه جواب امیدوارکننده از حافظ بگیرم، با اولین صدای زنگ تلفن به سمت تلفن رفتم؛

- بله

- سلام تیام خودتی؟

باور نمی کردم یعنی این صدای رضاست، ازش دلگیر بودم

- چرا حرفی نمی زنی تیام، هنوز گوشی دستته؟

با صدای لرزانی جواب دادم:

- بله

- این حرفایی که مامان می گه راسته؟ راسته که تو نامزد داری؟ فقط نگو آره.

- آره

- چی؟یعنی من اشتباه فکر می کردم که تو هم به من علاقه داری؟

چرا زودتر این حرفارو نزد، قبل از اینکه پدرش سحرو بهش پیشنهاد بده، نمی دونم...

romangram.com | @romangram_com