#تیام_پارت_113


- کی میاد؟

- پس فردا .

بعد از نیم ساعت یه شام مختصر خوردیم ،کاوه گفت:

من خستم می رم استراحت کنم

وقتی کاوه رفت اتاقم، مامان گفت:

توی این مدت کاوه اخلاقش چه جوری بود؟

- کاوه خیلی خوبه مامان.

- خدارو شکر، اگه خسته ای برو بخواب.

وقتی رفتم اتاقم، دیدم کاوه از خستگی بیهوش شده.

موهاش رو نوازش کردم دلم می خواست قدرت این رو داشتم که پیش خودم نگهش دارم و نذارم برگرده، چرا از اول متوجه نشدم که کاوه دوستم داره، اون موقع عشق رضا کورم کرده بود وگرنه کاوه از هر جهت بهتر از رضا بود، خدا رو برای داشتن کاوه شکر کردم، از خدا خواستم همیشه همدیگرو دوست داشته باشیم.


romangram.com | @romangram_com